آیاسار



#برشی_از_یک_کتاب


استاد علی صفایی حائری:


من این را خیلى راحت به شما مى‌گویم اگر دنیا برایتان بزرگ است، خیالتان راحت باشد که به آخرت، حتى اگر با ادله هم برایتان اثبات بشود ایمان و گرایش ندارید.بحث یقین نیست.بحث برهان نیست. 

بحث خواستن است. نمى‌خواهى؛ چون اینجا برایت بزرگ و گشاد است.مگر مرض دارم هجرت کنم وقتى که این همه دور و برم آب و علف است‌؟! گوسفندهایم را بردارم کجا بروم‌؟! ولى وقتى که گوسفندهایت دنیا را چریده باشند، وقتى که دنیا برایت تنگ شده باشد، وقتى آسمان آنقدر کوتاه شود که نتوانى سرت را بلند کنى و مجبور باشى سرت را روى زانوانت بگذارى و گریه کنى؛ اگر این آسمان پایین و این دنیاى تنگ را احساس کردى، آن موقع به 

امامت،به ولایت،به رسالت،به دین،به وحى،به غیب محتاج مى‌شوى ؛ آن هم به وحى،به عنوان یک خط‌؛ یُؤمِنُونَ‌ بِما أُنْزِلَ‌ الَیْکَ‌ وَ ما أُنْزِلَ‌ مِنْ‌ قَبْلِکَ‌» ، نه به عنوان یک رسول،بلکه به عنوان یک خط‌ مستمر از آدم تا خاتم، از جامعه عشایرى تا جامعه کشاورزى تا جامعۀ صنعتى تا جامعۀ فوق صنعتى و مدرن، در تمامى این جریانها، تو به امتى محتاج هستى با کیفیتى دیگر، نه برخاسته از شرایط‌ اقتصادى و تولیدى و متکى به اصناف و احزاب و حقوق و آزادى و. که متکى به بینات و بصیرت و متکى به تربیت و به جمع آورى و به جادادن این نفوس است



 #خط_انتقال_معارف ص۷۱


منبع: کانال

استاد علی صفائی حائری در پیامرسان ایتا


#برشی_از_یک_کتاب


نباید گرو موقعیت‌ها بود که اگر با فلانى باشم بهتر خواهم بود. اگر با فلانى ازدواج کنم، به من رشد مى‌دهد و از این حرف‌ها. چون هیچ کسى نمى‌تواند به تو رشد بدهد. این تو هستى که در هر موقعیتى مى‌توانى رشد کنى و یا خسارت ببینى.


گیرم تو در کنار رسول باشى و یا همراه فاطمه، این درست که اینجا زمینه بهتر است، ولى این هم هست که تکلیف بیشترى از تو مى‌خواهند.


در هر حال این زمینه‌ها مهم نیستند، وضعیتى که تو مى‌گیرى و اطاعتى که تو خواهى داشت، تو را بالا می‌برد و یا پایین مى‌آورد.


البته این حرف‌ها بر ما که با چیزهاى دیگر مأنوس بودیم، سنگینى مى کند. ما دوست داریم با فلانى باشیم و در فلان جا زندگى کنیم و اسمش را هم مى‌گذاریم خدا و رشد، غافل از آنکه رشد ما در گرو همین اطاعت و تقوى، همین عبودیت است؛ یعنى اینکه در هر موقعیتى تکلیفمان را بیاوریم و اسیر موقعیت‌هاى خوب و یا بد نباشیم.


#صراط، علی صفائی حائری، ص ۱۵۰


کانال

استاد علی صفائی حائری در پیامرسان ایتا


#برشی_از_یک_کتاب



یک عده ای می گویند : بابا ! خدا بزرگ تر از آن است که بنده هایش را عِقاب کند . او بزرگ و عظیم و رحیم است . مادر بچه اش را نمی سوزاند ، آن وقت خدا بسوزاند ؟! عمو ! برو ، خدا بچه هایش را نمی سوزاند آن ها را دوست دارد . یک وقت هم اگر بچه هایش کاری بکنند ، می گوید : خیلی بدی نکنید ؛ که آتش دارم . می خواهد آن ها را تنبیه کرده و بترساند وگرنه در آتش که نمی برد . این ها کسانی هستند که عظمت خدا را دلیل نفی معاد می دانند . می خواهند به خدا معتقد باشند ، در حالی که هیچ اعتقادی به او ندارند . می خواهند که با عظمت او عذری برای آزادی خودشان داشته باشند . در جواب این ها باید گفت : اینکه خدا بزرگ تر از آن است . در این بحثی نیست . بحث در این است که خدا هستی را منظم » آفریده و کسی که در این هستی حرکت صحیحی » نداشته باشد می سوزد . درست مثل وقتی که من کبریت را زیر پیراهنم بکشم آتش می گیرد . حال تو بگو : خدا بزرگ تر از آن است که مرا بسوزاند او قانون هایی را در هستی گذاشته و به من هم گفته است که با آن ها درگیر نشو . راه و روش زندگی را هم برایم توضیح داده تا درگیر نشوم . ولی منی که درگیری با آن ها را خودم خواسته ام و خودم فساد به بار آورده ام ، نمی خواهم بسوزم ؟! چرا نسوزم ؟! که سوختن یک امر طبیعی است . عظمت او باعث تنظیم این هستی است و نظم این هستی باعث ضربه خوردن ماست . تعبیری که قرآن از معاد دارد این است که ( وَتَرَىٰ کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَىٰ إِلَىٰ کِتَابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَجاثیه 28 ) جزای شما ، همان عمل خودتان است و چیز تازه ای نیست . 


 حیات برتر ، علی صفایی حائری ، ص 53


کانال استاد علی صفائی حائری


#برشی_از_یک_کتاب


استاد علی صفایی حائری:


قرآن کتابى است که براى هر درد، درمانى دارد. و کتابى است که براى هرکس هدایتى دارد و شفایى مى‌آورد.  براى یک بیمار، گاهى بیش از یک آیه لازم نیست. اگر تمام قرآن را بررسى کند و این آیه را کنار بگذارد، درمان نخواهد شد و شفایى نخواهد گرفت و اگر فقط‌ همین یک آیه را ببیند و همان آیه برایش تلاوت شود و در آن تدبر کند، از آن بهره خواهد گرفت و راهش را خواهد یافت.  آنچه در قرآن از آن یاد شده، تلاوت آیه‌هاست. و آنچه مانع گمراهى است،به شهادت قرآن دو چیز است:  وَ کَیْفَ‌ تَکْفُرُونَ‌ بِاللّهِ‌ وَ أَنْتُمْ‌ تُتْلى‌ عَلَیْکُم آیاتُ‌ اللّه وَ فیکُم رَسُولُه. ١چگونه کفر مى‌ورزید در هنگامى که آیه‌ها بر شما تلاوت مى‌شود و رسول در میان شما هست. مانع از کفر ورزیدن و گمراهى همین تلاوت آیه‌ها و وجود رسول است و همین است که پس از رسول،باید رسول، جانشینى بیابد که همراه قرآن و تلاوت آیه‌ها باشد و از گمراهى جلوگیرى نماید. 



 #روش_برداشت_از_قرآن ، ص 23


منبع:

کانال استاد علی صفائی حائری در ایتا


#برشی_از_یک_کتاب



مادام که تلقى ما از انسان و برداشت ما از خویشتن دگرگون نشده، 

مادام که نقش انسان مجهول مانده و بینش او از این نقش در حد تنوع، در حد زندگى تکرارى و مدار بسته، در حد خوشى‌ها و سرگرمى‌ها، در حد بازیگر شدن و بازیچه ماندن، و تماشاچى بودن، خلاصه شده، 

مادام که زندگى جز نمایش و بازى،بارى ندارد، ناچار سنگینى حجاب طبیعى است، مگر اینکه با شعارها همراه شوى و یا در جو روشنفکرى قرار بگیرى و یا بخواهى به گونه‌اى دیگر به نمایش بپردازى، یا بخواهند با تشویق و تعریف آماده‌ات سازند. 

مادام که تلقى ما از خویش عوض نشود، حجاب هیچ مفهومى نخواهد داشت و چیزى جز کفن سیاه و قبرستان خانه و مرگ نشاط‌ زندگى و نابودى شادى‌ها، عنوان نخواهد گرفت. 


 #روابط_متکامل_زن_ومرد ص۳۹



منبع:

کانال رسمی استاد علی صفایی حائری در پیام رسان ایتا


#برشی_از_یک_کتاب

#توجیه_معجزه_ممنوع


مسأله معجزه ، احتیاج به توجیه ندارد که تمامی هستی معجزه است . طبیعت ، معجزه ای است که ما با آن مأنوس » شده ایم و معجزه ، طبیعتی است که هنوز با آن مأنوس » نشده ایم . معجزه ، طبیعت (نامأنوس) است و طبیعت معجزه (مأنوس) . ما همیشه می پرسیم : چرا آتش ابراهیم را نسوزاند ؟ در حالی که سؤال این است چرا باید آتش بسوزاند ؟ 

این پیوست و علیّت از کجا به وجود آمده است ؟

 چرا عصای موسی مار شد ؟

 ما می بینیم در هستی مولکول ها مار می شوند ، فیل می شوند ، کرگدن می شوند . این ها در اثر نظامی به وجود آمده اند . 

مگر این ها اعجاز نیستند ؟ این ها هم اعجازند . با این تفاوت که ما با آن ها مأنوس شده ایم و به خاطر همین است که راحت می پذیریم وگرنه پرواز پشه ها هم اعجاز است .


حرکت ، علی صفایی حائری ، ص 87


منبع:

کانال رسمی استاد علی صفائی حائری در پیام رسان ایتا


(این داستان کوتاه ارزش چاپ ندارد ولی شاید ارزش خواندن داشته باشد)


شغال سر بر آستان کفتار سایید و به پابوسی شتافت و در حالی که از فرط خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، گفت: تمام شد سرورم، تمام شد؛ شیر جنگل بی یال و کوپال گوشه ای افتاده و وقت سورچرانی و خوش گذرانی است، نفس های آخرش را دارد می کشد و کمی دست بجنبانید، ده دوازده درخت آن طرف تر، زیر کهنسال ترین درخت جنگل او را می بینید که آخرین لحظات عمرش را می گذراند و نفسش به خس خس افتاده است. حیف است ای سرور جدید تمام جنگل سرسبز، این صحنه را از دست بدهید و کیفور و سرمست از این پیروزی نشوید.


ادامه مطلب


1396/9/9

     …

     …

     …

    /\

1397/9/9






سلام عزیزدلم

چند وقتی است می خواهی برایت بنویسم- طاقچه بالا میگذارم که کم نیاورم، انگار که نویسنده ی بزرگی چون تولستوی، داستایوسکی، کافکا یا جین آستین هستم!!! البته این آخری که نیستم، آخر او زن است و هیچ نشان نگی در من نیست!!- اولین سالگر عقد و همراهی و همنوایی و هم نفسی مان بهترین فرصت است برای از تو نوشتن، برای تو نوشتن.

یک سال به اندازه یک پلک به هم زدن گذشت، اما خوش گذشت، به خوبی گذشت. با وجود تک دعوا و قهرهایی که از قدیم گفته اند نمک زندگی است و در واقع نشان دهنده ی تفاوت ها و تغایرها است، این یک سال با عشق گذشت، و این عشق البته به نظر من ثمره ی گذشتن و ایثار و با صفایی و بی ریایی و آسان گرفتن و اعتقاد به ساده زیستن تو است. به عبارت ساده تر و صریح تر و شفاف تر، این عشق ثمره و نتیجه ی بودن تو است.

اگر به سال گذشته برگردم و تصویر تو را بار دیگر نشانم دهند و برای آشنایی با تو و صحبت های اولیه دوازده ساعت مسافرت به استانی دیگر را در پیش گیرم و نگاهم یک لحظه با نگاهت برخورد کند و یک ساعت صحبت کنیم و دو ماه و نیم فاصله بیفتد بین این صحبت و عقد و برای انجام مراسم عقد، از اهواز تا اردبیل را مسافرت کنم - اینها همه، خلاصه ی تمام اتفاقاتی بود که از لحظه ی دیدن عکس همسرم تا عقد برای من و او اتفاق افتاد- بار دیگر این پروسه طولانی را انجام خواهم داد و از تمام کردن و به انجام رساندنش پشیمان نبودم و نیستم و نخواهم بود، بلکه با تمام وجود پذیرایش هستم چرا که زندگی یعنی عشق و عشق بدون تو برای من معنایی ندارد.- جمله ی کلیشه ای که اگر نباشد انگار که اصلا هیچ ننوشته ای!!-

پس،

سالگرد یکی شدن مان مبارک همسر عزیزتر از جانم.-جمله ای که همسرم بعد از شنیدن آن اصرار داشت روی کیک بنویسیم اما مخالفت کردم چون این ادا و اطوار را دوست ندارم، هر چند اگر هم می خواستیم بنویسیم نمی شد، چون که کیک سفارش ندادیم و کیک آماده ای که گرفتیم، جایی برا نوشتن نداشت!!-


*-* نکته: از خواب بیدار شدی، این مطلب رو خوندی و ذوق زده شدی، احتمالا ان لحظه خوابم پس لطفا منو از خواب بیدار نکن و بذار بخوابم- این نکته را برای همسرم نوشتم اما همان لحظه که این نوشته را در شبکه ی اجتماعی واتس آپ ارسال کردم، از خواب بیدار شد و من غافلگیر شدم، از قدیم گفته اند: چاه مکن بهر کسی، اول خودت بعدا کسی. البته خدا همیشه از اینجور چاه ها نصیب کند-


امروز روزِی است به نام شما، به یاد شما؛ روز میلاد شما. چه مبارک روز و چه فرخنده لحظات و ساعاتی است که در آن لحظه از شما یاد شود، نام شما بر زبان آید و جان و دل و روح و قلب را مطهر و معطر کند. هر روز، روزِ شما است و هر لحظه متعلق به شما. نام شما از مناره ها و مأذنه ها و گلدسته ها هر روز گوش را نوازش می دهد و لب ها را به صلوات مترنم می کند که بخیل آن است که نام شما را بشنود و صلوات نفرستد». این همان ندایی است که کسانی در قد و قامت و قواره های مختلف به انحاء متفاوت می خواستند خاموشش کند ولی خواهان آن اند که نور خدا را خاموش کنند و خداوند کامل کننده نور خویش است گرچه کافران خوش نداشته باشند».

عجیب نیست اگر در این زمان بشنویم بعضی جشن گرفتن برای میلاد شما را بدعت دین بشمارند و خارج از دینی بدانند که داخل در دین شده است، دینی که پیامبرش شما هستی!!! عجیب نیست، چرا که همان ها سر از خاک بیرون آورده اند و دوباره علم مخالفت و میراندن دین و علوم و معالمش را پی می جویند و ره به جایی نمی برند چنان که پیش از نبردند؛ بگو حق آمد و باطل نابود گشت که بی تردید باطل نابود شدنی است».

اینها همانی هستند که ردای جانشینی تان را بر تن کردند در حالی که خود بهتر از همه کس می دانستند بی ربط ترین و دورترین عالمیان از شمایند و حکومت رحمت برای عالمیان را به مُلکِ عضوضی تبدیل کردند که در آن ظلم و ستم راه یافته است.

بگذاریم و بگذریم از این شکوایه ها و ناله ها که تاریخ را پر ساخته است و داد و فریاش گوش فلک را پر کرده و قیل و قالش در سطور کتاب ها و سیاهه ی کاغذها فراوان ذکر شده.

عنان قلم را بسپاریم به دست امیر بیان و سخن و از زبان ایشان این روز فرخنده را به شما ای رسول خدا -درود خداوند بر شما و خاندانت باد- و امیر مومنان - سلام خداوند بر او- که پدران این امت هستید تبریک عرض کنیم.


حَتَّی أَفْضَتْ کَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی إِلَی مُحَمَّدٍ ( صلی الله علیه وآله ) فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ الْمَعَادِنِ مَنْبِتاً وَ أَعَزِّ الْأَرُومَاتِ مَغْرِساً مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِی صَدَعَ مِنْهَا أَنْبِیَاءَهُ وَ انْتَجَبَ مِنْهَا أُمَنَاءَهُ عِتْرَتُهُ خَیْرُ الْعِتَرِ وَ أُسْرَتُهُ خَیْرُ الْأُسَرِ وَ شَجَرَتُهُ خَیْرُ الشَّجَرِ نَبَتَتْ فِی حَرَمٍ وَ بَسَقَتْ فِی کَرَمٍ لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ وَ ثَمَرٌ لَا یُنَالُ فَهُوَ إِمَامُ مَنِ اتَّقَی وَ بَصِیرَةُ مَنِ اهْتَدَی سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ وَ زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ سِیرَتُهُ الْقَصْدُ وَ سُنَّتُهُ الرُّشْدُ وَ کَلَامُهُ الْفَصْلُ وَ حُکْمُهُ الْعَدْلُ أَرْسَلَهُ عَلَی حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ هَفْوَةٍ عَنِ الْعَمَلِ وَ غَبَاوَةٍ مِنَ الْأُمَمِ »




تا اینکه کرامت اعزام نبوت از طرف خدای سبحان به حضرت محمد (ص) رسید، نهاد اصلی وجود او را از بهترین معادن استخراج کرد، و نهال وجود او را در اصیل ترین و عزیزترین سرزمینها کاشت و آبیاری کرد، او را از همان درختی که دیگر پیامبران و امنیان خود را از آن آفرید به وجود آورد، که عترت او بهترین عترتها، خاندانش بهترین خاندانها، و درخت وجودش از بهترین درختان است، در حرم امن خدا رویید، و در آغوش خانواده کریمی بزرگ شد، شاخه های بلند آن سر به آسمان کشیده که دست کسی به میوه آن نمی رسید. پس، پیامبر (ص) پیشوای پرهیزکاران، و وسیله بینایی هدایت خواهان است، چراغی با نور درخشان، و ستاره ای فروزان، و شعله ای با برقهای خیره کننده و تابان است، راه و رسم او با اعتدال و روش زندگی او صحیح و پایدار، و سخنانش روشنگر حق و باطل، و حکم او عادلانه است. خدا او را زمانی مبعوث فرمود که با زمان پیامبران گذشته فاصله طولانی داشت و مردم از نیکوکاری فاصله گرفته، و امتها، به جهل و نادانی گرفتارشده بودند.»


نهج البلاغه ، خطبه 94


#برشی_از_یک_کتاب


کتاب: #امام_علی_صدای_عدالت_انسانی


نویسنده: #جرج_جرداق


مترجم: #سید_هادی_خسروشاهی



هنگامی که بزرگان قریش، از ابتدای دعوت اسلامی، به پیروی از عقل و رهایی از بت پرستی اسلام آوردند و وقتی که بسیاری از بردگان و بندگان، زجر کشیدگان و ستم دیدگان، برای پیروزی عدالتی که رسالت محمد خواستار آن بود و برای ابراز تنفر و انزجار شدید از ظلم و ستمی که با تازیانه ی خود پشت آنان را مجروح ساخته بود، مسلمان شدند و روزگاری که گروهی، پس از پیروزی پیامبر، برای پیروی از اوضاع روز و تبعیت از پیروزمند - مانند اکثر افراد بنی امیه - اسلام را پذیرفتند، و هنگامی که همه ی اینها در شرایط و موقعیت هایی اسلام آوردند که سختی ها سپری شده بود - البته از نظر ارزش و مفهوم انسانی آن، با همدیگر فرق دارند ولی از نظر تسلیم در مقابل منطق و حقیقت روشن، یکی به شمار می آیند - علی بن ابی طالب از روز اول مسلمان به دنیا آمد! زیرا او هم از نظر مکان تولد و هم از نظر پرورش، از معدن رسالت بود و از جهت خلق و سرشت و فطرت هم قسمتی از آن ذات به شمار می رفت.

البته شرایطی که علی روح اسلام و حقیقت ایمان خود را در آن آشکار کرد، به هیچ وجه با موقعیت و زمان اسلام دیگران قابل مقایسه نیست و هیچ رابطه ای هم با سن و سال او نداشت، زیرا اسلام علی عمیق تر و اصولی تر از آن بود که علل و عوامل روز و اوضاع زمان تأثیری در آن گذاشته باشد، چون ایمان علی از روح او بر می خاست، چنان که گوهر گران بهایی از معدن خود برخاسته و آب از سرچشمه اش جاری می گردد.

نخستین سجده مسلمانان نخستین، بر خدایان قریش بود!

و نخستین سجده ی علی، بر خدای محمد بود.

این اسلام، به راستی اسلامِ مردی است که فرصت و امکان یافته که بر پایه ی دوستی و نیکی و در سایه ی پرورش پیامبر، رشد و تکامل یابد، تا بعد از پیامبر، پیشوای درستکاران و عدالت پروران و ناخدای کشتی طوفان زده ی انسان ها گردد.


صفحه 115-116


#برشی_از_یک_کتاب

#رمان_اجتماعی


از اعتقادات بی پایه ی بیشتر مردم یکی این است که خیال می کنند هرکس دارای خصوصیاتی است تغییر ناپذیر؛ یکی بد است و دیگری خوب؛ این هوشیار است و آن احمق؛ این فعال است و آن تنبل. حال آنکه اینجور نیست. می شود گفت فلانی ظاهرا آدم بدی نیست؛ یا فلانی تا حالا نشان آدم کم هوش و حواسی نیست، یا فلانی در بیشتر کارها زرنگ و فعال است. ولی نمی توان به قاطعیت گفت که آن شخص خوب است و این شخص بد. آن یکی آدمی است باهوش و این یکی آدمی است نفهم و بی استعداد. و متاسفانه غالبا اینجور قضاوت می کنیم. آدم ها مثل رودخانه اند؛ اگر چه همه یک شکل و یک جورند ولی رودخانه را که دیده اید، همچنانکه پیش می رود، گاهی آهسته حرکت می کند گاهی تند، گاهی به کوهسار می رسد باریک می شود، گاهی به دشت می رسد پهن می شود، وسعت پیدا می کند؛ در جایی آبش سرد است و چند فرسنگ آن طرف تر گرم می شود؛ یک زمان آرام است و یک زمان طغیان می کند. هر انسانی در خود عناصر خوب و بد را دارد؛ گاهی روی خوبش را نشان می دهد، گاهی روی بدش را؛ گاهی عناصر خوبش را به کار می گیرد و گاهی عناصر بدش را به کار می اندازد.



رستاخیز، لئو تولستوی، مترجم:محمد مجلسی، صفحه 292


#برشی_از_یک_کتاب

#رمان_اجتماعی


معمولا هر کس هر شغل و حرفه ای داشته باشد خیال می کند برای جامعه سودمند است و از هر نظر اهمیت دارد. در اشتباهند آن ها که خیال می کنند ها، آدم کش ها، جاسوس ها و ها شغل خود را ننگین می شمارند و از آن شرمساراند؛ حقیقت جز این است. افرادی که در اثر خطای خویش یا بدبیاری به کارهای ناپسندی کشیده می شوند، برعکس تصوّر ما از وضع خود ناراحت نیستند؛ حتی توقع دارند همه به آن ها احترام بگذارند و برای این منظور با کسانی نشست و برخاست می کنند که آن ها را محترم بشمارند و عقاید و افکارشان را بپذیرند. ما از این تعجب می کنیم که ها به زبردستی خود در سرقت می بالند؛ ها به هرزگی خود و آدم کشها به بیرحمی خودافتخار می کنند. علت تعجب ما این است که میان آن ها زندگی نمی کنیم و با محیط آن ها بیگانه ایم. ولی هنگامی که می شنویم ثروتمندی از مال و منال خود که از غارت مردم به دست آمده حکایت می کند، یا سرداری از قهرمانی هایش که جز آدمکشی و بیرحمی نیست، داستان می گوید، یا آدم صاحب مقامی از اعمال قدرت خود که جز ظلم و استبداد نیست به افتخار حرف می زند، تعجب نمی کنیم و اگر ما درباره ی این افراد قضاوت بد نمی کنیم و آن ها را غارتگر و آدمکش و ظالم نمی دانیم به این علت است که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که این نوع کارها را زشت و ناپسند نمی شمارند بلکه مایه ی افتخار می دانند و ما هم ذرّه ای از این فضای گسترده، و عضوی از این جامعه هستیم.


رستاخیز، لئو تولستوی، صفحه 227-228


#برشی_از_یک_کتاب

#رمان_اجتماعی


معمولا ویژگی های هر انسان به دو چیز بستگی دارد؛ یکی آنچه در خود دارد و دیگری آنچه از دیگران می گیرد و چیزی که افراد را از یکدیگر متمایز می کند نسبت میان این دو عامل است. بعضی، و باید گفت بیشتر مردم، زحمت تفکر و تأمل و استقلال اندیشه را به خود نمی دهند و مثل چرخی هستند که در همان جهت مرسوم و معمول دور می زند. این گروه در گفتار و رفتارشان از دیگران سرمشق می گیرند و به همان راهی می روند که عادت کرده اند و آداب و سنتها به آنها یاد داده است؛ ولی هستند کسانی که چنین نیستند و با موتور اراده و فکر خود حرکت می کنند و پیرو افکار و عقایدی هستند که به یاری تجربه و اندیشه به آن رسیده اند؛ عقاید و افکار دیگران را وقتی می پذیرند که محک بزنند و خوب و بد آن را بسنجند.



رستاخیز، لئو تولستوی، مترجم: محمد مجلسی، صفحه 537 


#برشی_از_یک_کتاب

#رمان_اجتماعی


مدتی کوتاه،پاک گیج شده بودم و نمی دانستم تنهایی چه کنم. بیش از نیم قرن از سلیمان مراقبت کرده بودم . زندگی روزانه ام با محوریت خواسته های او و در همینشینی اش شکل گرفته بود. حالا آزاد بودم که طبق خواسته ام عمل کنم، اما خودم هم می دانستم این آزادی توهمی بیش نیست، چون آنچه بیش از همه آرزویش را داشتم از دسترسم دور بود. مردم همیشه می گویند هدفی برای زندگی ات پیدا کن و همسو با آن زندگی کن. اما گاهی، وقتی عمر انسان به انتها نزدیک می شود، تازه می فهمد چه هدفی در زندگی اش داشته، هدفی که احتمالا فراموشش کرده بوده. آن وقت که پایم لب گور بود احساس می کردم بی هدفم و سرگردانم.

 

و کوهستان به طنین آمد، خالد حسینی، مترجم: نسترن ظهیری، صفحه 157-158


#برشی_از_یک_کتاب
#رمان_اجتماعی


خاطرات، چه شیرین و چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ دست کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصه دار، آن وقت خاطرات تر و تازه اش می کنند، انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می افتد و گل بیچاره ی پژمرده را که آفتاب تند بعد از ظهر تفته اش کرده شاداب می کند.


بیچارگان، فئودور داستایفسکی، مترجم:خشایار دیهیمی، صفحه 58 


#برشی_از_یک_کتاب

#رمان_مذهبی


عشق موهبتی خدایی است که تنها بر اساس ظرفیتی که خودت برای روحت رقم زده ای، اتفاق می افتد. دلیلش خودت هستی. در جست و جوی علّتی نباش. عشق، خود بالاترین دلیل و راهنماست بر مقصدی که جز سعادت نیست. مبارکت باشد که عشق، درِ خانه ی قلبت را کوبیده است. پاسخ به فطرت، آغاز رستگاری است.


فصل فیروزه، محبوبه زارع، صفحه 92


#برشی_از_یک_کتاب

#اعتقادی


واقعیتش این است که من هنوز براى این دنیا،براى این هفتاد سالم کارى نکرده‌ام،برنامه ریزى نکرده‌ام حتى موجودى خودم را ارزیابى نکرده‌ام چه رسد به این که بخواهم براى دنیاهاى دیگر،برنامه که هیچ، امکاناتى،بودجه‌اى و وسائلى فراهم بکنم.در دعاى شعبانیه هم هست: 

فقد افنیت عمرى فى شرة السهو عنک و ابلیت شبابى فى سکرة التباعد منک» ؛ خدایا! من تمامى سرمایه‌ام را با سهو،با فراموشى نابود کرده‌ام. یادم رفته تا کجا مى‌خواهم بروم. 

افنیت عمرى فى شرة السهو عنک و ابلیت شبابى» ؛ واقعاً جوانى‌مان را کهنه کرده‌ایم، کهنه که هیچ، پیر شدیم. من گاهى مى‌خواهم بلند شوم باید از دست‌هایم کمک بگیرم، از دیوار کمک بگیرم . من به هر دو داستان اشاره کردم؛ جوان مشکلش این است که تواناست و باکش نیست، اصلاً فکر نمى‌کند؛ یعنى حساب نمى‌کند که نیروى این چشم تمام مى‌شود،باطرى او آخرین لحظه‌هایش را طى مى‌کند.با چشمش به هر چیزى نگاه مى‌کند.با گوشش هر چیزى را مى‌شنود.با دلش هر چیزى را جمع مى‌کند.به هر چیزى اجازه ورود به لحظه‌هایش را مى‌دهد و باکش هم نیست، خیال مى‌کند چون به همان که مى‌خواهد، مى‌تواند برسد، همیشه هم همینطور خواهد بود. دلیل آن هم این است که یا توانمندى‌اش او را مغرور کرده و یا جهلش به دورى راه و به حجم مشکلات و اندازه‌هاى عظیم موانع او را مغرور کرده است و .این حرفها تازه شروع روضه است! هنوز اول حرف است. خوب دقت کنید! حضرت مى‌گوید من جوانى‌ام را تمام کرده‌ام،با سهو و با فراموشى و. 

و ابلیت شبابى فى سکرة التباعد منک» ؛ من جوانى‌ام را کهنه کردم در اینکه با مستى از تو دور شده‌ام و باکم نبود. دورى که تو هم پاداشم را مى‌دادى؛ تباعد بود.تنها من از تو دور نشدم، تو هم مرا رها و واگذارم کردى. گفتى بروم درها را بزنم،بن‌بست‌ها را ببینم و تجربه کنم. وقتى از تو نپذیرفتم و هدایت تو را نخواستم، آن وقت تو رهایم کردى.من در مستى، خیال مى‌کردم. مست بودم و متوجه نبودم که در چه درصدى از مشکلات هستم. سکرة التباعد» ، مستى و دورى دو طرفه است. 



خط انتقال معارف، علی صفائی حائری، صفحه۱۳۴


منبع:

کانال استاد علی صفائی حائری در پیام رسان ایتا


من.

می خواستم خودم را معرفی کنم اما مهم نیست، اصلا مهم نیست که من کی هستم، من هم یک آدم مثل بقیه ی آدم ها، البته نمی شود گفت مثل بقیه ی آدم ها! ولی بی نظیر و بی مانند نیستم و افرادشبیه به من زیاد هستند!

چقدر سخت شروع کردم، انگار که کلمات را مثل گوشت بز که مدام باید جویده شود تا بلکه نرم گردد و گلوگیر نشود، می جوم.

ادامه مطلب


#برشی_از_یک_کتاب

#اعتقادی_معاد



خدای سبحان به رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم وعده داده است که او را به مقام محمود می رساند:وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَىٰ أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَّحْمُودًا»؛ پاسی از شب را به نافله پرداز تا پروردگارت تو را به مقام محمود برانگیزد. از این بیان قرآنی بی آنکه قید و خصوصیتی برای آن مقام ذکر کند، برمی آید که آن حضرت از عالی ترین درجه شفاعت برخوردار است؛ به گونه ای که همه، حتی شفیعان دیگر نیز از آن بهره‌مند می شوند؛ یعنی مقام محمود، مطلق است پس همگان حامد اویند. این گونه ثناگویی نشان آن است که همگان از چنین مقامی بهره می برند. پس صاحب این مقام باید رحمة للعالمین» و شفیع همگان باشد.
از این رو، در تفسیر این آیه آمده است که مقام محمود مقام شفاعت است و همه، حتی انبیا به شفاعت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم امید دارند. به بیان دیگر، اگر شفاعت آن حضرت ویژه ی گنهکاران بود، او محمود خصوص گنهکاران بود نه محمود مطلق.
به این ترتیب، معنای سخن امام باقر علیه السلام که آیه و لَسَوفَ یُعطیکَ رَبُّکَ فَتَرضی» را امید بخش ترین آیه نزد اهل بیت علیهم السلام معرفی می کند، مشخص می شود؛ زیرا بر اساس این آیه، خدای سبحان آنقدر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عطا می کند که آن حضرت راضی شود و مسلم است، رسولی که رَحمةً لِلعالمین» و بِالمُؤمِنین رَءوفٌ رحیم» است، به عذاب عده ای از مؤمنان گنهکار در آتش جهنم راضی نمی شود؛ بلکه به شفاعت او همه آنان نجات می یابند.


شفاعت جلوه برتر رحمت، برگرفته از آثار آیت الله جوادی آملی، صفحات 100 الی 102


#برشی_از_یک_کتاب

#اعتقادی_عدل


اوامر قرآن، نشان بطلان نظریه ی جبر» است؛ زیرا صدور امر وقتی است که مأمور، قدرت بر اطاعت داشته باشد، و کسی که مجبور است و فاعل فعل خود نیست، قدرت بر اطاعت ندارد و صدور امر، نسبت به او لغو بوده و عاقلانه نیست.

نواهی قرآن، بطلان نظریه ی تفویض» را اعلام می کند.

نهی، دلیلی است بر منع، دلیلی است برناروا و حرام بودن، نشانی است از وجود منع قانونی، ضد تفویض است.


راه قرآن، آیت الله سید رضا صدر، صص 34-35


اولین باری که برای تو نوشتم از عنوان برای نرگس» خبری نبود، چرا که از خود نرگس» حرفی به میان نیامده بود. تعجب نکن عزیزتر از جانم، برایت توضیح می دهم.

آن روزها موجودی درون شکم مادرت وول می خورد، اما پسر یا دختر بودنش هنوز مشخص نشده بود. 

ادامه مطلب


#برشی_از_یک_کتاب

#رمان_تاریخی_مذهبی


ماه بانو به زبان نمی آورد اما در دل معتقد بود که مادران باید مثل زندانبان مراقب دخترانشان باشند همانطور که دختران چون زندانیان باید در فکر فرار؛ این قانون طبیعت است و کاریش نمی شود کرد. اگر چه شهامت گفتن چنین حرفی را هیچگاه نداشت اما زندگی ساده با مردم ساده به او یاد داده بود تا این حد طبیعی فکر کند و با خود روراست باشد.


ایراندخت، بهنام ناصح، صفحه 30


#برشی_از_یک_کتاب

#داستان_طنز


جنازه ای را به سوی قبرستان تشییع می کردند. مردی با فرزندش به آن ها برخوردند، فرزند از پدرش پرسید: پدر آن مرده را کجا می برند؟
پدر گفت: فرزندم به جایی که نه غذا هست نه آب، نه لباس هست نه پول، نه چراغی هست نه نور.
فرزند گفت: پس پدر، حتما او را به خانه ی ما می برند!


قند پارسی از کلیات عبید زاکانی، سید فرخ زند وکیلی، صفحه 30


بوسه نماینده شیروان بر تصویر وزیر کشور



نمایندگان مجلس همیشه خود را وکلای مردم معرفی کرده و می کنند و این یعنی آنها وکیل الملّه» اند، اما گاهی بعضی گفتارها و رفتار ها از بعضی از این نمایندگان مجلس سر می زند که راحت می توانی بگویی این افراد نمایندگان دولت اند و قوانین و طرح هایی را تصویب می کنند که بیش از آنکه به کام مردم شیرین بیاید، به دهان دولت شیرین می آید و شعار نگفته شان این می شود که علف باید به دهن بزی شیرین بیاد». این نمایندگان همانند که به وکیل الدوله» معروف اند. از قدیم الأیام؛ از همان روزی که ایرانی و ایرانی جماعت با مجلس و تصویب قانون آشنا شد، بیش از آنکه وکیل الملّه» ببیند، وکیل الدوله» دید. دولت ها و در واقع حکومت ها و حاکم های دست نشانده گاه با پول و کیف انگلیسی» دم نماینده مجلس را می دیدند و سرش را به آخوری گرم می کردند تا دهانش بجند و نشخوار کند و برای مردم و به نفع آن ها باز نشود و داد سخن ندهد و قانونی تصویب نکند. و گاهی شکل کار عوض می شد و حیله ی آمریکایی» جای کیف انگلیسی را می گرفت و انتخابات فرمایشی برگزار می شد و  نمایندگان از قبل تعیین شده ای به مجلس راه پیدا می کردند و چون دست بسته سر در برابر ولی نعمت خود خم کرده بودند و بر خوان کرم و لطف و مرحمتی او نشسته بودند و مشغول پر کردن شکم خود و عائله بودند، شکم های گرسنه را فراموش کرده، پاچه ی ارباب می لیسیدند.

این دوره ها که تمام شد، نمایی از وکیل الملّه» ها رخ نمود لکن دیری نپایید که دوباره سر و کله ی وکیل الدوله» ها پیدا شد و در باغ سبز نشان مردم دادند و دم گوششان از گل و گلستان و عود و عنبر و چرب و شیرین و لذت و شهوت  گفتند و چشم هایشان را جادو کردند» و بر سر کار آمدند.

البته باید گفت که جادو کردن چشم لازم نداشت وقتی انسان هلوع و عجول آفریده شده است مگر آنکه جادو محرّک حس استعجال او باشد.

وکیل الدوله» های جدید نه چشم طمع به کیف انگلیسی» داشتند و نه حیله ی آمریکایی» آن ها را به کرسی نشانده بود اما به شکلی جدید و آفتاب پرست مانند چهره ی خود را تغییر دادند؛ قانونگذار اند و چم و خم کار را می دانند، بنابراین کاملا قانونی حقوق وکالت مردم را به جیب می زنند و از سفره ی رنگین دولت متنعم  و شکم سیرند و دعا به جان رییس جمهور می کنند و بوسه بر تصویر وزیر می زنند و قانون تصویب می کنند؛ هر آنچه که به مذاق دولت خوش بیاید.



عن أبی عبد الله علیه السلام قال: خرج الحسن بن علی علیهما السلام إلى مکة سنة ماشیا، فورمت قدماه، فقال له بعض موالیه: لو رکبت لسکن عنک هذا الورم، فقال کلا إذا أتینا هذا المنزل فإنه یستقبلک أسود ومعه دهن فاشتر منه ولا تماکسه، فقال له: بابی أنت وأمی ما قدمنا منزلا فیه أحد یبیع هذا الدواء فقال له: بلى إنه أمامک دون المنزل فسارا میلا فإذا هو بالأسود، فقال الحسن علیه السلام لمولاه: دونک الرجل، فخذ منه الدهن وأعطه الثمن، فقال الأسود: یا غلام لمن أردت هذا الدهن؟ فقال للحسن بن علی فقال: انطلق بی إلیه، فانطلق فأدخله إلیه فقال له:

 *بأبی أنت وأمی لم أعلم انک تحتاج إلى هذا أو ترى ذلک ولست آخذ له ثمنا، إنما أنا مولاک ولکن ادع الله أن یرزقنی ذکرا سویا یحبکم أهل البیت، فإنی خلفت أهلی تمخض، فقال: انطلق إلى منزلک فقد وهب الله لک ذکرا سویا وهو من شیعتنا.* 



 امام صادق علیه السّلام فرمود:حسن بن على علیه السّلام یک سال پیاده به مکه مى‌رفت و دو پایش ورم برداشت یکى از بستگانش عرض کرد: 

اگر سوار شوید،این ورم فرونشیند،فرمود:نه هرگز،وقتى به این منزل برسیم مرد سیاهى جلوت آید که روغنى با خود دارد،آن را بخر و در قیمت آن با او چانه نزن،وابستۀ آن حضرت گفت:پدر و مادرم قربانت ما به هیچ منزلى نرسیدیم که کسى باشد و چنین دوائى بفروشد،به او فرمود:چرا،آن مرد در پیش تو است اندکى به این منزل مانده،یک میل راه طى کردند بناگاه آن سیاه پیدا شد،امام حسن علیه السّلام فرمود:برو نزد این مرد و دارو را از او بگیر و قیمت آن را به او بده، 

آن سیاه گفت:اى غلام این روغن را براى کى مى‌خواهى‌؟ 

گفت:براى حسن بن على علیه السّلام،گفت:مرا نزد آن حضرت ببر،او را خدمت آن حضرت آورد،مرد سیاه به آن حضرت عرض کرد:پدر و مادرم قربانت من نمى‌دانستم شما نیاز به این دارو دارید،تو خودت این را مى‌دانى‌؟من در برابر آن بهائى نمى‌گیرم همانا من غلام شما هستم ولى نزد خدا دعا کن که یک پسر درستى به من بدهد و دوستدار شما خانواده باشد،زیرا من خانوادۀ خود را در حال زائیدن گذاشتم و آمدم،امام حسن علیه السّلام فرمود:به منزلت برو که خدا به تو پسر سالمى بخشید و او از شیعیان ماست. 


الکافی، کتاب الحجة، ابواب التواریخ، باب مولد الحسن بن علی علیهما السلام، ح 6


#برشی_از_یک_کتاب

#کلام_فرق_و_ادیان


بر این باورم که فهم وهابی از توحید چیزی جز یک تصور نجدی(منطقه ای در عربستان که نطفه ی وهابیت در آن بسته شد) صحرا نشینی نیست. و با این تصور است که از اسلام دینی راکد و جامد ساخته اند که از مسواک و مشک(بوی خوش) و (بلند کردن) ریش و (کوتاه کردن) سبیل و . نمی کند.
|||||||||||
۷۷۷۷۷۷
اعتقد أنّ الفهم الوهابی للتوحید، لیس الّا تصوراً نجدیاً بدویاً. و بهذا التصور جعلوا من الإسلام دیناً راکداً جامداً لا یتعدی المسواک و المسک و اللحی و التقصیر و .

ادریس الحسینی، لقد شیّعنی الحسین الإنتقال الصعب فی رحاب المعتقد و المذهب، ص 29، الطبعة الثالثة، 1995 م-1416 ه، دارالنخیل للطباعة و النشر، بیروت



محمّد بن یحیى عن أحمد بن محمّد و علیّ‌ بن محمّد عن سهل بن زیاد جمیعا عن ابن محبوب عن أبی حمزة عن أبی جعفر علیه السّلام قال: 
لمّا قبض أمیر المؤمنین علیه السّلام قام الحسن بن علیّ‌ علیه السّلام فی مسجد الکوفة فحمد اللّه-و أثنى علیه و صلّى على النّبیّ‌ صلّى اللّه علیه و آله. 
ثمّ‌ قال أیّها النّاس-إنّه قد قبض فی هذه اللّیلة-رجل ما سبقه الأوّلون-و لا یدرکه الآخرون-إنّه کان لصاحب رایة رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله-عن یمینه جبرئیل و عن یساره میکائیل-لا ینثنی حتّى یفتح اللّه له-و اللّه ما ترک بیضاء و لا حمراء-إلاّ سبعمائة درهم فضلت عن عطائه-أراد أن یشتری بها خادما لأهله-و اللّه لقد قبض فی اللّیلة الّتی فیها-قبض وصیّ‌ موسى یوشع بن نون-و اللّیلة الّتی عرج فیها بعیسى ابن مریم-و اللّیلة الّتی نزّل فیها القرآن. 


امام باقر علیه السّلام فرمود:چون امیر المؤمنین علیه السّلام از دنیا رفت،حسن بن على علیه السّلام در مسجد کوفه به پا خاست،و سپاس خدا را گفت و بر او ستایش نمود و سپس فرمود: 
اى مردم،به راستى،امشب مردى درگذشت که اولین،از او پیش نباشند و آخرین،به او نرسند،او پرچمدار رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بود،جبرئیل در سمت راستش بود و میکائیل در سمت چپش از میدان برنمى‌گشت تا خدا به او پیروزى مى‌داد،به خدا سپید و سرخى(نقره و طلا)به جاى نگذاشته،جز هفتصد درهم که از عطاى او فزون از هزینه بود و مى‌خواست با آن یک خدمتکارى براى خانوادۀ خود بخرد. 
به خدا در شبى وفات کرد که وصى موسى یوشع بن نون در آن وفات کرد و در همان شبى که عیسى بن مریم را به آسمان بردند و در شبى که قرآن در آن فرود آمد. 


کافی، شیخ کلینی، کتاب الحجة، ابواب التواریخ، باب مولد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، ح8


 

از اسید بن صفوان، یکی از صحابه رسول خدا (ص)، گوید: چون روزی رسید که امیر المؤمنین (ع) وفات کرد، گریه، شهر را به لرزه 

درآورد و مردم چون روزی که پیغمبر (ص) وفات کرده بود در هراس افتادند، مردی گریان و شتابان و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ گویان آمد و می گفت: امروز خلافت نبوت بریده شد تا بر در خانه ای که امیر المؤمنین (ع) در آن بود ایستاد و گفت:

ای ابو الحسن، خدایت رحمت کند، تو در اسلام بر این مردم پیش تر و در ایمان از آنها خالص تر و در یقین کاملتر و از خدا ترسان تر و از همه رنج کش تر و نسبت به رسول خدا (ص) نگهدارتر و نسبت به اصحابش امین تر بودی، در مناقب بر همه برتر و در سوابقِ نیک از همه ارجمندتر و در پایه از همه بالاتر و نسبت به رسول خدا نزدیک تر و در روش و اخلاق و سیما و کردار از همه به آن حضرت مانندتر و مقامت شریف تر و از همه در نزد او گرامی تر بودی.

خدایت از اسلام و از طرف رسولش و از همه مسلمین پاداش خیر دهد، هر وقت اصحابش ناتوانی کردند، تو توانا بودی و هر گاه زبونی کردند، تو دلیرانه نبرد کردی و چون سستی نمودند، تو قیام کردی و چون اصحابش قصد خلاف کردند، تو به روش رسول خدا (ص) چسبیدی، تو خلیفه بر حق او بودی، بی گفتگو، و هم طراز به رغم منافقان و خشم کافران و بد آمد حسودان و به کوری چشم فاسقان، وقتی در مسلمانی سست شدند تو بودی که برای مسلمانی قیام کردی و وقتی به پت پت افتادند و از سخن در ماندند تو به سخنرانی پرداختی، آنجا که ماندند تو بودی که به نور خدا پیش رفتی و از تو پیروی کردند و رهنمائی شدند.

تو از همه نرم گوتر و در عبادت فرازتری (بلند پروازتر و خوش سخن تر) و کم گوتر و درست گوتری، رأیت از همه بزرگوارتر و دلت از همه دلیرتر و یقینت از همه محکم تر و کردارت از همه بهتر و نسبت به امور داناتری.

تو به خدا سرور بزرگ دینی در آغاز و انجام، در آغاز که مردم متفرق شدند و در انجام که سست شدند، وقتی مؤمنین در سرپرستی تو در آمدند برای آنها پدری مهربان بودی و باری را به دوش کشیدی که آنها ناتوان بودند از حمل آن، و حفظ کردی آنچه را از دست دادند و رعایت کردی آنچه را رها کردند و دامن به کمر زدی و اقدام کردی وقتی گرد آمدند (یعنی دل به پیروی تو دادند) و تو فراز گرفتی وقتی آنها بیتاب و درمانده شدند.تو شکیبا بودی وقتی آنها شتاب زدگی کردند و تو بودی که هر خونی را می خواستند گرفتی و به وسیله تو رسیدند به آرمانهائی که نمی پنداشتند، تو بر کفار عذابی کوبنده و چپاولگر بودی و برای مؤمنان پشتیبان و دژ. تو آفریده شدی اندر نعمت خلافت الهیه (اندر گرفتاری خلافت) و کامیاب شدی از این عطیه الهیه و سوابق آنها را که شرط آن است محرز کردی و فضائل آنها را به در بردی، دلیل تو رخنه اعتراضی نداشت و دلت کج نشد و بینائیت سست نگردید و به خود ترس راه ندادی و سقوط نکردی (خیانت نورزیدی، سر گران نشدی) تو چون کوهی بودی که طوفانش نجنباند و تو چنان بودی که (رسول خدا (ص) فرمود: امین ترین مردم در یاری من و در آنچه خودداری، و همچنان که فرمود (ص): در تن خود ناتوانی و در کار خدا توانا، در پیش خود فروتنی و در نزد خدا بزرگوار، در روی زمین بزرگی و در نزد مؤمنین والا، کسی را در باره تو عیب جوئی نرسد و بدگوئی از تو از هیچ گوینده نسزد (و کسی را در تو طمعی برای ناحق نیست) با احدی روی دربایستی و ملاحظه نداشتی، ناتوان و زبون نزد تو نیرومند بود و عزیز، تا حقش را بستانی و نیرومند و عزیز نزد تو خوار و ناتوان بود تا حق را از او بستانی (و به صاحبش برسانی)، خویش و بیگانه از نظر عدالت در برابرت یکی بودند، کار تو درستی و راستی و نرمش بود و گفتارت حکم حق و قاطع و دستورت بردباری و دور اندیشی، و رأیت دانش و تصمیم در آنچه کردی، و هر آینه راه حق صاف گشت و دشواری هموار شد و آتش فتنه خاموش گردید، و دین به وسیله تو راست شد، و اسلام به وجودت نیرومند گردید، و امر خدا غالب شد و گر چه کافران را بد آمد، و اسلام و مؤمنان به تو پا بر جا شدند، بسیار بسیار پیش رفتی جانشینان خود را به رنج افکندی، گریه تو را جبران نکند، و مرگت در آسمان پیش آمد بزرگی به حساب است و غمت همه مردم را خُرد کرده فإنا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ،به قضای خدا رضا دهم و کار او را به وی باز گذاریم، به خدا هرگز مسلمانان چون توئی را از دست ندهند.

تو برای مؤمنان پناه بودی و دژ بودی و کوه بلندی بودی و نسبت به کفار سخت گیر و خشم آفرین بودی، خدا تو را به پیغمبرت برساند و از اجر سوگواریت ما را محروم مکند و ما را پس از تو گمراه نسازد و گریست و اصحاب رسول خدا (ص) همه گریستند، سپس او را جستند و نیافتند.



عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن عیسى عن البرقیّ‌ عن أحمد بن زید النّیسابوریّ‌ قال حدّثنی عمر بن إبراهیم الهاشمیّ‌ عن عبد الملک بن عمر عن أسید بن صفوان صاحب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله قال: 

لمّا کان الیوم الّذی قبض فیه-أمیر المؤمنین علیه السّلام ارتجّ‌ الموضع بالبکاء-و دهش النّاس کیوم قبض النّبیّ‌ صلّى اللّه علیه و آله و جاء رجل باکیا-و هو مسرع مسترجع و هو یقول-الیوم انقطعت خلافة النّبوّة-حتّى وقف على باب البیت-الّذی فیه أمیر المؤمنین علیه السّلام 

فقال-رحمک اللّه یا أبا الحسن-کنت أوّل القوم إسلاما و أخلصهم إیمانا-و أشدّهم یقینا و أخوفهم للّه و أعظمهم عناء-و أحوطهم على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و آمنهم على أصحابه و أفضلهم مناقب-و أکرمهم سوابق و أرفعهم درجة-و أقربهم من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و أشبههم به هدیا و خلقا و سمتا-و فعلا و أشرفهم منزلة-و أکرمهم علیه فجزاک اللّه عن الإسلام-و عن رسوله و عن المسلمین خیرا. 

قویت حین ضعف أصحابه-و برزت حین استکانوا-و نهضت حین وهنوا-و مت منهاج رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله إذ همّ‌ أصحابه و کنت خلیفته حقّا-لم تنازع و لم تضرع برغم المنافقین-و غیظ‍‌ الکافرین و کره الحاسدین-و صغر الفاسقین فقمت بالأمر حین فشلوا-و نطقت حین تتعتعوا-و مضیت بنور اللّه إذ وقفوا-فاتّبعوک فهدوا-و کنت أخفضهم صوتا-و أعلاهم قنوتا و أقلّهم کلاما-و أصوبهم نطقا و أکبرهم رأیا-و أشجعهم قلبا و أشدّهم یقینا-و أحسنهم عملا و أعرفهم بالأمور-. 

کنت و اللّه یعسوبا للدّین-أوّلا و آخرا-الأوّل حین تفرّق النّاس-و الآخر حین فشلوا-کنت للمؤمنین أبا رحیما-إذ صاروا علیک عیالا-فحملت أثقال ما عنه ضعفوا-و حفظت ما أضاعوا و رعیت ما أهملوا-و شمّرت إذا اجتمعوا-و علوت إذ هلعوا و صبرت إذ أسرعوا-و أدرکت أوتار ما طلبوا-و نالوا بک ما لم یحتسبوا-.کنت على الکافرین عذابا صبّا و نهبا-و للمؤمنین عمدا و حصنا فطرت و اللّه بنعمائها-و فزت بحبائها و أحرزت سوابغها و ذهبت بفضائلها لم تفلل حجّتک-و لم یزغ قلبک-و لم تضعف بصیرتک-و لم تجبن نفسک و لم تخرّ. 

کنت کالجبل لا تحرّکه العواصف-و کنت کما قال علیه السّلام آمن النّاس فی صحبتک-و ذات یدک و کنت کما قال علیه السّلام ضعیفا فی بدنک قویّا فی أمر اللّه-متواضعا فی نفسک عظیما عند اللّه-کبیرا فی الأرض جلیلا عند المؤمنین-لم یکن لأحد فیک مهمز-و لا لقائل فیک مغمز-[و لا لأحد فیک مطمع]و لا لأحد عندک هوادة-الضّعیف الذّلیل عندک قویّ‌ عزیز-حتّى تأخذ له بحقّه-و القویّ‌ العزیز عندک ضعیف ذلیل-حتّى تأخذ منه الحقّ‌-و القریب و البعید عندک فی ذلک سواء-شأنک الحقّ‌ و الصّدق و الرّفق-و قولک حکم و حتم-و أمرک حلم و حزم و رأیک علم و عزم فیما فعلت-و قد نهج السّبیل و سهل العسیر و أطفئت النّیران و اعتدل بک الدّین-و قوی بک الإسلام-فظهر أمر اللّه و لو کره الکافرون-و ثبت بک الإسلام و المؤمنون-و سبقت سبقا بعیدا-و أتعبت من بعدک تعبا شدیدا-فجللت عن البکاء و عظمت رزیّتک فی السّماء-و هدّت مصیبتک الأنام-فإنّا للّه و إنّا إلیه راجعون-رضینا عن اللّه قضاه-و سلّمنا للّه أمره-فو اللّه لن یصاب المسلمون بمثلک أبدا-کنت للمؤمنین کهفا و حصنا و قنّة راسیا-و على الکافرین غلظة و غیظا-فألحقک اللّه بنبیّه-و لا أحرمنا أجرک-و لا أضلّنا بعدک-و سکت القوم حتّى انقضى کلامه و بکى-و بکى أصحاب رسول اللّه-ثمّ‌ طلبوه فلم یصادفوه. 


کافی، الکلینی، کتاب الحجة، ابواب التواریخ، باب مولد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، ح 4


دیشب مستند فریب» را می دیدم، مستندی که به دنبال جواب یک سوال اساسی است هر چند نسبت به فتنه ها و حوادث از سال 88 تا 98 نگاهی گذرا دارد و خبر از فتنه ای بزرگ می دهد که هدف این فتنه رهبری است، اما سوال اساسی این است که آیا جلسه ای بین دکتر ؛ رئیس جمهور کشورمان و فردی اسرائیلی در سال 1365 برگزار شده است؟ چه مباحث و حرف هایی در این مذاکرات رد و بدل شده است؟

در ادامه، این مستند و صحبت های دکتر عباسی و اخبار شکایت معاونت حقوقی رئیس جمهور از رئیس اندیشکده یقین و البته خبر برائت ایشان، مخاطب به این نتیجه می رساند که چنین جلسه ای و چنان مذاکره ای رخ داده است و الّا تبرئه معنا نداشت مگر آنکه مستندات ارائه گردد.


لینک مشاهده و دانلود مستند فریب



اما چند سوال:

1- فردا روز قدس است؛ روز دفاع از مظلوم و فریاد بر سر مستکبر، اما هنگامی که رئیس جمهور مملکت با فردی اسرائیلی مذاکراتی داشته و راهکارهایی برای مقابله با امام راحل و انقلاب و نظام به او می دهد، چطور می توان پذیرفت که مقابله ی ایران و اسرائیل واقعی است و دعوای زرگری نیست به خصوص که این مطلب را در نظر بگیریم که از ابتدای انقلاب مسئولیت های مختلفی را بر عهده داشته و در زمان جنگ (و از جمله سال 65 که ملاقات در آن سال صورت گرفته بود) مسئولیت پشتیبانی جنگ را بر عهده داشته و سال ها دبیر شورای امنیت ملی بوده است؟ (من بر این باورم که مقابله کاملا واقعی است و بر اساس مبانی دینی و البته انقلابی است ، اما با وجود این رفتاری که رئیس جمهور که از جریان غرب گرا به شمار می آید، داشت و در برابر این رفتار به هیچ قوه و دستگاهی جوابگو نیست و مواخذه هم نمی شود، این سوال بالاخره خودی نشان می دهد.)


2- خیلی از جریان های معاند نظام و انقلاب و به خصوص وهابی ها همیشه این شبهه را مطرح می کنند: ایران در حالی دم از مبارزه با رژیم غاصب اسرائیل می زند، که یکی از بیشترین اعانه های جمع شده برای کمک به اسرائیل توسط یهودی های ایران جمع شده و به آنجا فرستاده می شود، اما عجیب است که همین جریان ها سوال شماره یک را مطرح نمی کنند و به آن اهمیتی نمی دهند، آیا دست های پشت پرده ی این جریانات اعمال قدرت کرده تا جایگاه رئیس جمهوری که با آن ها مرتبط است، بیش از این خدشه دار نشود و پس از پایان دوره ی او و تبدیل شدن به مهره ای سوخته، از این ماجرا سوء استفاده کنند؟


3- وقتی حمید رسائی از اتهام نشر اکاذیب در مورد دو تابعیتی بودن رئیس جمهور و ی بودن رساله ی دکترای او تبرئه می شود و حسن عباسی از همین اتهام در رابطه با ملاقات با فردی اسرائیلی نیز تبرئه می گردد، دستگاه های اطلاعاتی و نظارتی و قوه ی قضائیه چرا اقدامی نمی کنند؟ آیا مصالحی مانند جلوگیری از ایجاد فتنه و آشوب و تظاهرات را در نظر دارند؟ آیا رئیس جدید قوه قضائیه به این دلیل کاری نمی کند تا متهم نشود به دلیل شکست در انتخابات ریاست جمهوری،  در حال انتقام گیری است؟


بگذریم.

اما تا به کی، که این نه گذشت و نه می گذرد


#برشی_از_یک_کتاب
#کلام_فرق_و_ادیان
تشیع از ابداعات فارس ها نمی باشد (آن ها پایه گذارش نبودند) مگر نزد دلقک های تاریخ. عرب ها در شیعه شدن سبقت داشتند و همان ها بودند که آن را وارد سرزمین فارس کردند و دلیل بر این مطلب آن است که اکثر علمای بزرگ اهل سنت در (علوم) تفسیر، حدیث، ادبیات و لغت فارس بودند. و ایران بر سنت اموی در دشنام [امام] علی علیه السلام و لعن کردن او در مساجد و بر بالای منبرها باقی ماند، بلکه [بالاتر] بعضی از شهرهای ایران مانند اصفهان در زمان عمر بن عبدالعزیز نپذیرفتند که از لعن کردن [امام] علی  علیه السلام باز گردند و از اجابت دستور او(عمر بن عبدالعزیز) سر باز زدند.



و لم یکن التشیّع من ابداع الفرس إلّا عند مهرجی التاریخ، فالعرب سبّاقون إلی التشیّع. و هم الذین ادخلوه إلی فارس و الدلیل علی ذلک: إنّ معظم علماء اهل السنّة الکبار فی التفسیر و الحدیث و الأدب و اللغة . هم من الفرس. و بقیت ایران علی السنّة الأمویة فی سبّ علی [علیه السلام] و لعنه فی المساجد و علی المنابر. بل إنّ بعض المدن الإیرانیة رفضت أن تحید عن لعن الإمام علی [علیه السلام] فی عهد عمر بن عبدالعزیز و أبت الإستجابة لقراره کمدینة اصفهان.



ادریس الحسینی، لقد شیّعنی الحسین الإنتقال الصعب فی رحاب المعتقد و المذهب، صفحه 94 ،الطبعة الثالثة، 1995 م-1416 ه، دارالنخیل للطباعة و النشر، بیروت


رَوَى جَابِر عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السّلام قَالَ: قَالَ النَّبِی [صلّى اللَّه علیه و آله]:  

إِذَا کَانَ أَوَّلُ یوْمٍ مِنْ شَوَّالٍ نَادَى مُنَادٍ: یا أَیهَا الْمُۆْمِنُونَ اغْدُوا إِلَى جَوَائِزِکُمْ» ؛

ثُمَّ قَالَ: یا جَابِرُ جَوَائِزُ اللَّهِ لَیسَتْ کَجَوَائِزِ هَۆُلَاءِ الْمُلُوکِ ثُمَّ قَالَ: هُوَ یوْمُ الْجَوَائِز


جابر از امام باقر علیه السّلام روایت کرده‏ که آن حضرت فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود:

چون روز اول شوّال فرا مى ‏رسد منادیى ندا مى‏ کند: اى مۆمنان در این صبحگاه بشتابید براى جوائزتان .[که به پاداش عبادات رمضان می‏دهند] سپس فرمود: اى جابر جوائز خداوند متعال که مانند جوائز این پادشاهان نیست.آنگاه فرمود: امروز روز جائزه است.


نهنی و نبارک لکم عید الفطر المبارک و اسعدالله ایامکم



عید فطر، عید بندگی مبارک باد.



غَاْلَبْتُ کُلَّ شَدِیْدَة ٍ فَغَلَبْتُهَا
وَالْفَقْرُ غَاْلَبنِیْ فَأَصْبَحَ غَالبِی

با هر سختی جنگیدم و بر آن پیروز شدم
و فقر با من جنگید و بر من پیروز گشت



إن أبدهِ یصفح وإن لم أبده
یَقْتُلْ فَقُبِّحَ وَجْهُهُ مِنْ صَاْحِبِ

اگر آن را آشکار کنم در می گذرد و اگر آشکار نکنم
می کشد، پس چنین همراهی رویش زشت باد

دیوان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام
صفحه 16
جمع و ترتیب: عبدالعزیز الکرم

لا تظلمنَّ إذا ما کنت مقتدراً

فَالظُلْمُ مَرْتَعُهُ یُفْضِی إلى النَّدَم


(به هیچ وجه) ظلم نکن هنگامی که توانا بودی

چون که چراگاه ظلم به پشیمانی ختم می شود


تنامُ عَیْنُکَ والمَظْلومُ مُنَتَبِهٌ

یدعو علیک وعین الله لم تنم


(بعد از آنکه ظلم کردی) چشم تو به خواب می رود و مظلوم هشیار است

علیه تو دعا می کند و چشم خدا به خواب نمی رود(دعای او را می شنود)


دیوان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام
صفحه 184
جمع و ترتیب: عبدالعزیز الکرم

ولو أنا إذا متنا تُرکنا

اگر بعد از مرگ، ما را به حال خود وا می گذاشتند

لکانَ المَوْتُ راحَة َ کُلِّ حَیِّ

مرگ راحتی هر زنده ای بود


ولکنا إذا متنا بُعثنا

لکن بعد از مرگ برانگیخته می شویم

ونُسأل بعد ذا عن کل شی

و بعد از آن از هرچیزی از ما سوال می کنند



دیوان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام
صفحه 220
جمع و ترتیب: عبدالعزیز الکرم

جزی اللّه الموت عنّا خیراً فإنّه

أبرّ بنا مِنْ کلّ شئٍ و أَرأف

یعجّل تخلیص النّفوس من الأذی

و یدنی من الدّار الّتی هی أشرف


خدا به مرگ از جانب ما جزای خیر دهد که همانا او

از هر چیزی به ما نیکوتر و مهربان تر است

رهایی جان ها از هر آزاری را تعجیل می کند

و(رسیدن) به منزلگاهی که بهتر است، را نزدیک می سازد



دیوان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام
صفحه 134
جمع و ترتیب: عبدالعزیز الکرم


سلام نرگسم

سلام دخترکم!

تقریبا یک ماهی می شود که یاد گرفته ای برگردی روی شکم و سرت را بالا بیاوری، کمی زل بزنی به من یا مادرت و شکلک برایت دربیاوریم و لبخند تحویلمان بدهی. لبخندهایت را خیلی دوست داریم؛ چشمانت هنگام لبخند زدن می خندد.

عزیزکم! به جز برگشتن البته کارهای دیگری انجام می دهی؛ برای چند لحظه چهار دست و پا می مانی، در همان حالت کمی بدنت را عقب و جلو می کنی بدون اینکه ذره ای به جلو یا عقب حرکت کنی، هر چیزی را از جمله دست هایم که جلوی صورتت قرار می گیرد، می خواهی با دست بگیری و البته می گیری و مستقیم می بری سمت دهانت که بمکی.

این کارها و یکی دوکار دیگر را انجام می دهی، اما من فعلا با همین برگشتنت روی شکم کار دارم.

برگشتنت قطعا برای من و مادرت شادی آور است، چرا که دلیل رشد و سلامتی تو است- هر چند مادرت هنوز که هنوز است عاشق همان دختر کوچکِ پُر موی تازه متولد شده است و گاه گاهی می گوید کاش نرگس برگردد به همان روزها، اما خودش بهتر می داند که آنچه رفته است باز نمی گردد و البته قبول دارد که در این سنِ شش ماه و شش روزی که هستی، شیرینی خاص خودت را داری که در آن روزهای اول نداشتی. عشق کوچک من! فرزند در هر سن و سالی که باشد، زحمت و شیرینی خاص همان سن را دارد؛ کوچک باشد، یا بزرگ شود-

برگشتنت شادی آور است اما گاهی اوقات به خصوص آن اوایل که یاد گرفته بودی برگردی، زیاد طاقت نمی آوری و خسته می شوی و شروع می کنی به گریه کردن. دلیل گریه ات مشخص است؛ اذیت شده ای و چاره ای نمی ماند جز اینکه تو را در بغل خودمان بنشانیم و یا به کمر برگردانیم. علاوه بر این دو کار، گاهی دو طرفت را دو بالشت می گذاریم که نتوانی برگردی. جانِ بابا! این کار سوم همیشگی نیست چرا که نباید یادت برود که می توانی برگردی و این برگشت، در واقع رشد و پیشرفت تو است.


نرگس 2


همه ی اینها را گفتم که به اینجا برسم جان و دلِ پدر!

امروز محدودت کردیم -اما جلوی پیشرفتت را نگرفتیم- تا اذیت نشوی و گریه نکنی؛ فردا روزی نیز ممکن است به تو بگوییم این پوشش را انتخاب کن و آن یکی را نه، با این دوست بگرد و با دیگری نه، این ورزش را انجام بده و آن یکی را نه، این راه درست است و آن راه غلط؛ خلاصه آنکه به هر شکلی ممکن است تو را محدود کنیم، فقط این را بدان که محدودیت از جانب من و مادرت یا هرکسی همیشه مانع پیشرفت نیست، گاهی لازم است تا تو اذیت نشوی، به خصوص آن محدودیت اگر از جانب جان دهنده و جان ستانده باشد، همان که برای پیشرفت من و تو و تمام بشر قوانینی قرار داده است، قوانینی که در آن برای ما حد و حدودی قائل شده، چرا که طبع قانون این است که محدودیت ایجاد کند تا نظم و انضباط حاکم گردد. چنین قانونی از چنان موجودی قطعا موجب پیشرفت است هر چند پیشرفتی که با محدودیت حاصل شود.


#برشی_از_یک_کتاب

#تاریخ_اسلام


سقیفه گردهمایی است که بر پایه ی مخالفت با نص(1) است؛ چرا که اگر دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مبنی بر آماده سازی سپاه أسامه(2) اطاعت می شد، هیچ گاه فرصتی برای آنها(برگزارکنندگان) جهت برپایی چنین نشست هایی پیش نمی آمد. و هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می فرمایند: لعنت خدا بر هر آن کس که از سپاه اسامه باز بماند» [این کلام] بدین معنا است که سقیفه بر لعنت پایه گذاری شده است و اگر بخواهیم به روش فقهی بیان کنیم؛ [چنین است که] کلام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ثابت می کند که امر واجب است و سرپیچی از آن حرام است. و تا زمانی که سقیفه بر پایه ی حرمت سرپیچی از سپاه اسامه است، حرمت سقیفه بر (حرمت تخلف) مترتب است و این امر به این دلیل است که هر آنچه بر حرام مبتنی شده است، حرام می باشد.





و السقیفة مؤتمر قائم اساسا علی مخالفة النص؛ لأنّه لو اُطیع أمیر الرسول صلّی الله علیه و آله و سلّم فی تجهیز جیش أسامة لما کانت لهم فرصة فی إقامة مثل هذه المؤتمرات. و عندما یقول الرسول [صلّی الله علیه و آله]:لعن الله من تخلّف عن جیش أسامة» بمعنی أن السقیفة قائمة علی اللعنة. و اذا اردنا أن نخضعها لأسلوب الأحکام، فانّ کلمة الرسول صلّی الله علیه و آله و سلّم تثبت أنّ الأمر واجب و و أنّ التخلف عنه حرام. و ما دامت السقیفة قائمة علی حرمة التخلّف عن جیش أسامة ترتب علیه حرمة السقیفة و ذلک من باب أن المبنی علی الحرام حرام!



ادریس الحسینی، لقد شیّعنی الحسین الإنتقال الصعب فی رحاب المعتقد و المذهب، ص 354،الطبعة الثالثة، 1995 م-1416 ه، دارالنخیل للطباعة و النشر، بیروت



(1) نص به معنای سخن صریح و روشن است و از نظر اصطلاحی به معنای سخنی است که هیچ احتمال دیگری جز همان معنایی که افاده می کند در آن راه ندارد.


(2) سپاه اُسامَه یا جَیش اُسامَه، نام آخرین سپاه فراهم‌شده به دستور پیامبراسلام برای دفاع در برابر حملات امپراطوری روم. این سپاه که با توجه به نام فرمانده آن اسامه بن زید به جیش اسامه معروف شد، به دلیل نافرمانی برخی از بزرگان صحابه، در زمان حیات پیامبر حرکت نکرد.


#برشی_از_یک_کتاب

#کلام_امامت



در تمام آیاتی که امام و خلیفه به معنای پیشوا و رهبر و جانشین و جایگزین آمده است با تعبیر جعل» که در اینجا به معنی نصب و تعیین می باشد همراه است.

نخستین خلیفه که در قرآن نام برده شده، آدم است که خداوند او را در روی زمین خلیفه خود قرار داد و بدین گونه بیان فرمود: و اذ قال ربّک للملائکة انّی جاعل فی الارض خلیفة.» خداوند به فرشتگان خطاب می کند و می فرماید: من در روی زمین پیشوا وخلیفه ای قرار می دهم. مقصود در این آیه آدم است که از جانب خدا بر روی زمین پیشوا و رهبر بوده است.

درباره ی داود نبی چنین بیان شده است: یا داود انّا جعلناک خلیفة فی الارض.»

کلمه ی امام نیز در هر جا به معنی رهبر و پیشوا در قرآن کریم آمده است دنبال لفظ جعل می باشد.

درباره ی ابراهیم خداوند می فرماید:قال انّی جاعلک للناس اماماً.» من تو را برای مردم امام قرار می دهم.


مجله شیعه شناسی، مقاله امامت و خلافت، علی اکبر شهابی، صفحات 66-67


أَیُّها الفَاجِرُ جَهْلاً بِالنَّسَبْ

إنما الناس لأم ولأب


ای گناهکاری که به نسب آبا و اجدادی جهل داری

همانا مردم از یک پدر و مادر اند


هل تراهم خلقوا من فضة

أم حدید أم نحاس أم ذهب


آیا آنها را (چنین) می بینی که از نقره

یا آهن و مس و طلا خلق شده اند؟


بل تراهم خلقوا من طینة

هَلْ سِوَى لَحْمٍ وعَظْمٍ وَعَصَبْ؟


بلکه آنها را (چنین) می بینی که از گِل سرشته شده اند

(در نتیجه) آیا چیزی جز گوشت و استخوان و عصب اند؟


إنما الفخر لعقلٍ ثابتٍ

وَحَیَاءٍ وَعَفَافٍ وَأَدَبْ


مباهات کردن همانا برای (داشتن) عقل

و حیا و عفاف و ادب است.




دیوان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام
صفحه 17
جمع و ترتیب: عبدالعزیز الکرم

#برشی_از_یک_کتاب

#اجتماعی


گاهی یک جامعه در مقابل جامعه دیگر خودش را می بازد، خودباخته می شود، مستسبَع می شود. گاهی یک جامعه جامعه دیگر را از روی زرنگی با عواملی که دارد خودباخته می کند. نیرنگ بزرگ استعمار با کشورهای مستعمره و کشورهای استعمارزده همین است، کوشش می کند که کشور استعمارزده اعتماد و ایمان به خودش و ایمان به حیثیت خودش را از دست بدهد؛ به فرهنگ خود، دین خود، ملیت خود، کتابهای خود، پیشوایان خود، به تاریخ گذشته خود و به هر چه که دارد بی اعتقاد شود، بگوید همه آن هیچ و پوچ بوده، ما که چیزی نیستیم، ما که هیچ هستیم، هر چه هست آنها هستند. این بزرگترین نیرنگ استعمار است؛ بی اعتقاد کردن، بی ایمان کردن یک ملت به شخصیت و هویت اجتماعی خودش. کاری میکند که این ملت، بد» ی که از ناحیه استعمار بیاید برخوب» ی که از ناحیه خودش باشد ترجیح می دهد.


آیندۀ انقلاب اسلامی ایران، شهید مطهری، صفحه ۱۳۷


منبع: کانال

حکمت مطهر در پیام رسان ایتا


#برشی_از_یک_کتاب

#کلام_امامت


امکان طول عمر خارج از عادت طبیعی چگونه است؟ توجه به قصه ی یونس می تواند روشنگر باشد؛ فالتقمه الحوت و هو ملیم فلولا أنّه کان من المسبحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون» اینکه خداوند در کلام صادق خود می گوید: اگر حضرت یونس در شکم ماهی تسبیح حق را نمی گفت، تا روز رستاخیز در همانجا باقی می ماند» چه چیزی را اثبات می کند؟ قدرت حق تعالی در نگهداری یونس تا روز رستاخیز، یک تصریح قرآنی است و همین قدرت، بی تردید توان حفظ و نگهداری کسی را دارد که مصلح جهانی در آخر امان خواهد بود.



مصلح جهانی و مهدی موعود از دیدگاه شیعه و اهل سنت، تألیف، تحقیق و ترجمه: سید هادی خسروشاهی، شیخ عبدالمحسن عبّاد، ابو الاعلی مودودی، صفحه 10


سلام دخترکم
سلام جان و دلم


نرگس


امروز می خواهم برایت از یکی از قرارهای من و مادرت بگویم، قراری که قبل از ازدواج و شروع زندگی مشترک، با هم گذاشته بودیم و کم کم هنگام عمل به آن فرا می رسد و آن  اینکه نه اهواز که شهر پدری تو است بمانیم و نه اردبیل؛ شهر مادری ات.
هر یک از من و مادرت اهداف مشترک و البته مختصی از این قرار داشتیم؛ که اهداف مشترک مان البته بیشتر مد نظرمان بود تا اهداف اختصاصی. 
مهم ترین هدف مشترک مان، پیشرفتی است که به نظرمان با این دوری و هجرت و سفر حاصل می شود؛ پیشرفتی برای من و مادرت و البته که پیشرفت تو.
هجرت یعنی اینکه تو از وضع موجود راضی نیستی و در صدد بر می آیی که به وضع دیگری دربیایی. هجرت اولین گام تغییر است، و تغییر و دگرگونی سخت است. آدمی که به حالتی عادت داشته است و استقرار و ثباتی را در زندگی روزمره ی خود به چشم دیده است و طعم شیرین و شاید تکراری و همیشگی سی این چنینی زیر زبانش رفته است، سخت است که اولین گام تغییر را بر دارد و قدم در مسیری که نمی شناسد و از عاقبت و آینده اش اطمینانی ندارد، بگذارد.
رفتن از مکانی که خیابان ها و کوچه هایش را می شناسی و به هر نقطه ای که تو را ببرند می دانی چگونه به پناهگاه و ملجأت برگردی، به مکانی که همان لحظه که واردش می شوی حس غربت و نا آشنایی به تو دست می دهد و از مکانی که در آن با دوست و آشنا و فامیل و هم محله ای رفت و آمد و سلام و علیکی داری به مکانی که باید از ابتدا شروع کنی و برای خودت دوست و آشنا دست و پا کنی از بین آن همه که غریبه اند، سخت است و شاید به دلیل همین سختی فراوانش است که مهاجر شان و جایگاهی والا پیدا می کند.
مهاجرت و گذشتن از مکانی برای رسیدن به مکانی اگر در راه خدا و برای او باشد، ثمره اش یافتن اقامت گاه های فراوان و فراخی و وسعت معیشت است و اگر به سمت و سوی خدا و پیامبرش باشد همانگونه که آن بزرگ مرد توحید فرمود : ﺑﻪ ﺩﺭﺳﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺮﻭﺭﺩﺎﺭم ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﻣﻰ  ﻛﻨﻢ ، ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﺬﻳﺮ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺍﺳﺖ»، نتیجه اش ثواب الهی است که خداوند از موضع غفران و بخشایش خویش و از جایگاه رحمت خاصه ی خود که نصیب هر کس نمی کند، آن را به بنده ی مهاجرش تفضل می کند.
بحث از هجرت، دامنه دار است وگسترده و من متاسفانه مطالعه ی زیادی در این موضوع نکرده ام و هنگامی که این مطلب را برای تو می نوشتم، و به قرآن این کتاب هدایت و کتاب زندگی و حیات مراجعه کردم، و بعضی از آیات آن را خواندم، متوجه شدم که این موضوع چقدر با اهمیت است و چه ثمراتی دارد.
در هر حال من و مادرت و تو ان شاءالله مهاجرت می کنیم و از خداوند متعال می خواهم که این هجرت ابتدا برای او و سپس به سمت او و رسولش باشد.


#برشی_از_یک_کتاب


#کلام_امامت


امکان طول عمر خارج از عادت طبیعی چگونه است؟ توجه به قصه ی یونس می تواند روشنگر باشد؛ فالتقمه الحوت و هو ملیم فلولا أنّه کان من المسبحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون» اینکه خداوند در کلام صادق خود می گوید: اگر حضرت یونس در شکم ماهی تسبیح حق را نمی گفت، تا روز رستاخیز در همانجا باقی می ماند» چه چیزی را اثبات می کند؟ قدرت حق تعالی در نگهداری یونس تا روز رستاخیز، یک تصریح قرآنی است و همین قدرت، بی تردید توان حفظ و نگهداری کسی را دارد که مصلح جهانی در آخر امان خواهد بود.



مصلح جهانی و مهدی موعود از دیدگاه شیعه و اهل سنت، تألیف، تحقیق و ترجمه: سید هادی خسروشاهی، شیخ عبدالمحسن عبّاد، ابو الاعلی مودودی، صفحه 10


سلام نرگسم!

سلام عزیزتر از جانم!

امشب تو پیش من نیستی. مادرت دوست داشت برود خانه ی مادربزرگ من و یک روزی را آنجا با عمه های من سر کند. دوره ی نامزدی بعد از اینکه مادرت را آورده بودم اهواز و چند روزی را اینجا گذراند، برگشتیم اردبیل و یک بار به دایی اش گفتم: این دختر شما به پدر من می گوید: پدرجون! و به مادرم: مادرجون، این مشکلی ندارد اما اینکه به عمه های من بگوید: عمه جون، این را کجای دلم بگذارم؟ دایی مادرت و مادربزرگت و مادربزرگ مادرت که همگی آنجا بودند زندند زیر خنده. البته الآن نمی گوید: عمه جون، اما از کلمه ی عمه پیش از اسم عمه هایم استفاده می کند و این نشان دهنده ی احترامی است که به آنها می گذارد که از تربیت خوب خانوادگی او نشأت می گیرد، دست مادربزرگت درد نکند با این دختر بزرگ کردنش و خدا او را نگه دارد.

مادرت با دو عمه ی آخری من روابط دوستانه ای دارد و برای بودن با این دو، امشب رفته است خانه ی مادربزرگم و تو را هم با خودش برده است. پس از اولین شب تولدت که در بیمارستان ماندی، این دومین شبی است که کمی از من دور می شوی و فاصله می گیری. ایام تعطیلات نوروز که رفته بودیم اردبیل و خاله ات و شوهرش و بچه هایش هم آمده بودند، بنا به دلایل شرعی و حفظ حریم، من خانه ی پایینی خانه ی مادربزرگت می خوابیدم و تو بالا پیش مادرت، اما فاصله ات زیاد نبود، بر خلاف امشب و اولین شب تولدت.

داشتم کلیپ هایت را نگاه می کردم، کلیپ هایی که گاه و بیگاه از تو می گیرم تا خاطره ای بماند برای من و مادرت و تو.

ادامه مطلب


الامام امیرالمؤمنین علی علیه السلام:


عِبَادَ اللَّهِ زِنُوا أَنْفُسَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ تَنَفَّسُوا قَبْلَ ضِیقِ الْخِنَاقِ وَ انْقَادُوا قَبْلَ عُنْفِ السِّیَاقِ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ یُعَنْ عَلَی نَفْسِهِ حَتَّی یَکُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنْ غَیْرِهَا لَا زَاجِرٌ وَ لَا وَاعِظٌ.


بندگان خدا، خود را بسنجید قبل از آنکه مورد سنجش قرار گیرید، پیش از آنکه حسابتان را برسند حساب خود را برسید، و پیش از آنکه راه گلو گرفته شود نفس راحت بکشید، و پیش از آنکه با زور شما را به اطاعت وادارند، فرمانبردار باشید، بدانید همانا آن کس که خود را یاری نکند و پنددهنده و هشداردهنده خویش نباشد، دیگری هشداردهنده و پنددهنده او نخواهد بود.


نهج البلاغه ، خطبه 90


حقیق بالتواضع من یموت
و یکفی المرء من دنیاه قوت

فما للمرء یصبح ذا هموم
و حرص لیس تدرکه النعوت

صنیع ملیکنا حسن جمیل
و ما ارزاقنا عنا تفوت

فیا هذا سترحل عن قریب
الی قوم کلامهم سکوت


آن کس که می میرد، شایسته است که تواضع کند

و مرد را از دنیایش قوت غذایی بس است


مرد را چه می شود که غمگین می گردد

و آنچنان حریص می شود که به وصف نمی آید


آفرینش مالک ما خوب و زیبا است

و روزی مان از ما فوت نمی شود


پس بدان که به زودی می روی

به سمت قومی که سخن شان سکوت است


دیوان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام
صفحه 29
جمع و ترتیب: عبدالعزیز الکرم

عن الرضا علیه السلام عن أبیه موسی بن جعفر علیه السلام قال کتب الصادق علیه السلام إلی بعض الناس، إن أردتَ أنْ یختم بخیر عملُک حتّی تقبض و أنت فی أفضل الأعمال فعظّم للّه حقَّه أنْ لاتبذل نعماءه فی معاصیه و أن تغتر بحلمه عنک وأکرم کل من وجدته یذکر منا أو ینتحل مودتنا ثم لیس علیک صادقا کان أوکاذبا إنما لک نیتک و علیه کذبه


عیون اخبار الرضا علیه السلام، للشیخ الصدوق، ج2، ص4، باب فیما جاء عن الرضا علیه السلام من الأخبار المنثورة، ح8


از امام رضا علیه السلام از موسی بن جعفر علیه السلام روایت شده است که امام صادق علیه السلام طی نامه ای به کسی فرموده اند: اگر می خواهی عملت به خوبی انجام پذیرد(عاقبت به خیر شوی) و مرگت فرا رسد در حالی که تو در(حال انجام) بهترین اعمال باشی، حق خدا را بزرگ بدار بدینگونه که
 نعمت های او را در مسیر معصیت های او صرف نکنی
 و به بردباری او نسبت به خود مغرور نشوی
و هر کس را یافتی که از ما یاد می کند یا ادعای دوستی ما را می کند، او را محترم بشمار، و بر تو چیزی نیست که راستگو باشد یا دروغگو، چرا که تو ثواب نیت خود را می بری و او جزای دروغ خود را می بیند.

عن الرضا علیه السلام عن أبیه موسی بن جعفر علیه السلام قال جاء رجل إلی الصادق علیه السلام فقال: قد سَئِمتُ الدنیا فأتمنّی علی الله الموت. فقال: تَمَنّ الحیاة لتطیع لالتعصی، فَلَأَنْ تعیش فتُطیع خیرٌ لک من [أنْ] تموت فلاتعصی و لاتطیع.


عیون اخبار الرضا علیه السلام، للشیخ الصدوق، ج2، ص3، باب فیما جاء عن الرضا علیه السلام من الأخبار المنثورة، ح2


از حضرت رضا علیه السلام از پدرش موسی بن جعفر علیه السلام روایت شده که می فرماید: مردی نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: از زندگی سیرم و از خداوند مرگ می طلبم. امام علیه السلام فرمودند: ای مرد! از خدا طلب عمر کن تا او را اطاعت کنی نه آنکه نافرمانی کنی، پس اگر زنده باشی و طاعت خدا کنی برای تو نیکوتر است از آنکه بمیری تا نه معصیت او کرده باشی و نه اطاعتش. 


میلاد امام رضا علیه السلام مبارک.


اینجا سقر» است، جایی که در آن چنان آتشی است که رنگ پوست را سیاه می کند و گوشت را می سوزاند و استخوان را پودر می کند و به قلب می رسد و هیچ کسی را که به آن وارد شود، راه فراری نیست. آتشی که هلاک می شوی و دوباره زنده می گردی تا دوباره در آتش بسوزی. 

ادامه مطلب


#معرفی_کتاب #شفاعت_جلوه_برتر_رحمت

#کلام_معاد

#شفاعت


شفاعت از جمله مفاهیم اسلامی است که از گذشته های دور میان فرقه های مختلف اسلامی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است؛ از آن زمان که معتزله به کلی منکر آن شدند و در زمان ما نیز به تبع آن ها بعضی نویسندگان به انکار آن پرداختند و برای آیات متضمن لفظ و معانی شفاعت و هم خانواده های آن معانی دیگر ساختند و پرداختند تا زمان ابن تیمیه و وهابی های این عصر که به انکار استشفاع(طلب شفاعت) از انبیا و اولیا قیام کرده و آن را شرک در الوهیت(عبودیت) شمرده اند.

کتاب #شفاعت_جلوه_برتر_رحمت » که برگرفته از آثار آیت الله جوادی آملی است و عمده مطالبش از دو کتاب تفسیر #تسنیم و #معاد_در_قرآن (تفسیر موضوعی قرآن) می باشد به بررسی مفهوم شفاعت، امکان آن، وقوعش، شرک نبودن استشفاع و شفیعان پرداخته است.


این کتاب از پنج بخش تشکیل شده است:

بخش اول: کلیات که در آن معنا و مفهوم شفاعت، امکان آن، گستره و اقسامش و نظر فرقه های کلامی در مورد شفاعت مورد بررسی قرار گرفته است.


بخش دوم: شفاعت در قرآن و روایات که دارای دو فصل شفاعت در قرآن کریم و شفاعت در روایات می باشد.


بخش سوم: شفاعت کنندگان که در آن شانزده فرد و گروه شفاعت کننده را نام می برد.


بخش چهارم: شفاعت شوندگان که عبارتند از پسندیدگان الهی و اصحاب یمین. در این بخش دو دسته محرومان از شفاعت را نام می برد؛ دشمنان آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و ناصبی ها.


بخش پنجم: شبهات شفاعت که به هفت شبهه در موضوع شفاعت پاسخ گفته شده است.


-اللّه اکبر، اللّه اکبر، اللّه اکبر

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، انّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبی یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً

مردم سه صلوات فرستادند و یکی از پیرمردهای صف اول جماعت که خادم مسجد بود، میکروفن را گذاشت کنار جوانی که به تازگی دهه ی دوم زندگی اش را شروع کرده بود تا او تعقیبات نماز را بخواند.


ادامه مطلب


مار از پونه بدش میاد، در لونه اش سبز می شه»
این را آرش گفت، وقتی که قطار به ایستگاه قم رسید و بیرون قطار رو به روی کوپه ی ما ی منتظر بود تا در واگن باز شود و او سوار.
آرش رو به من کرد و گفت: شرط می بندم این حاجی می آید سر ما خراب می شود و هم کوپه ای ما است.
بعد رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! دو ساعت دیگر به اراک می رسیم، نگذاشتی این دو ساعت با خوشی و آرامش برسیم؟ آدم قحط بود سراغ مان فرستادی.

 

ادامه مطلب


 

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ الرِّضَا علیه السلام وَ الْمَجْلِسُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ فَتَذَاکَرُوا یَوْمَ الْغَدِیرِ فَأَنْکَرَهُ بَعْضُ النَّاسِ فَقَالَ الرِّضَا ع حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ قَالَ إِنَّ یَوْمَ الْغَدِیرِ فِی السَّمَاءِ أَشْهَرُ مِنْهُ فِی الْأَرْضِ إِنَّ لِلَّهِ فِی الْفِرْدَوْسِ الْأَعْلَى قَصْراً لَبِنَةٌ مِنْ فِضَّةٍ وَ لَبِنَةٌ مِنْ ذَهَبٍ ثُمَّ ذَکَرَ وَصْفَ ذَلِکَ الْقَصْرِ وَ مَا یَجْتَمِعُ فِیهِ یَوْمَ الْغَدِیرِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ مَا یَنَالُونَ مِنْ کَرَامَةِ ذَلِکَ الْیَوْمِ ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ أَبِی نَصْرٍ أَیْنَمَا کُنْتَ فَاحْضُرْ یَوْمَ الْغَدِیرِ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام- فَإِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ لِکُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ ذُنُوبَ سِتِّینَ سَنَةً وَ یُعْتِقُ مِنَ النَّارِ- ضِعْفَ مَا أَعْتَقَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ- وَ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ لَیْلَةِ الْفِطْرِ- وَ الدِّرْهَمُ فِیهِ بِأَلْفِ دِرْهَمٍ لِإِخْوَانِکَ الْعَارِفِینَ فَأَفْضِلْ عَلَى إِخْوَانِکَ فِی هَذَا الْیَوْمِ وَ سُرَّ فِیهِ کُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ

 

 

احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی گوید: نزد امام رضا علیه السلام بودیم و مجلس پر از افراد بود. [در این حال] صحبت از غدیر شد و بعضی آن را انکار کردند، پس امام رضا علیه السلام فرمودند: پدرم از پدرش برایم نقل کرده است که همانا روز غدیر در آسمان مشهورتر از آن در زمین است، در فردوس اعلی قصری است برای خدا که یک آجر آن از نقره است و یک آجرش از طلا و [و حضرت] وصف آن قصر و اجتماع ملائکه در روز غدیر در آن قصر و آنچه از کرامتی که به آن می رسند در آن روز را ذکر کرد، سپس فرمودند: ای ابن ابی نصر! روز غدیر هر کجا که بودی نزد امیرالمومنین علیه السلام حاضر شو که [در این روز] خداوند گناهان شصت سال هر مرد و زن مومن و مسلمان را می بخشد و دو برابر آنچه که در ماه رمضان و شب قدر و شب عید فطر از آتش جهنم آزاد کرد، رها می سازد، و[صدقه] یک در درهم معادل هزار درهم است برای برادرانت که[این روز] را می شناسند و بر برادرانت در این روز تفضل کن و هر مرد و زن مومنی را شاد گردان.

 

 

وسائل الشیعة، کتاب الحج، باب 28 من ابواب المزار و ما یناسبه، حدیث 1

 

أهنی و ابارک لکم عید الله الأکبر عید الغدیر الاغر، یوم تتویج الامام علی علیه السلام و العهد الیه بالامامة و الولایة و اکمال الدین و اتمام النعمة و رضا رب العالمین بالاسلام

عید غدیر روزی که در آن دین کامل شد و نعمت تمام گشت و اسلام به عنوان دین مورد رضایت خداوند قرار گرفت و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ابلاغ گشت، را به شما و خانواده ی محترمتان تبریک عرض می کنم. 


قال الحسین علیه السلام:
ایّاک و ظلم من لا یجد علیک ناصراً الّا اللّه عزّ و جلّ.
از ستم کردن بر کسی که جز خداوند بزرگ مددکاری ندارد پرهیز کن.

(مصباح الهدی ، چهل حدیث از امام حسین علیه السلام ، حدیث 11)

پدرش ازدواج مجدد کرده بود. شب عروسیِ پدرش خیلی خوشحال بود، می گفت: او مثل اکثر مردها که دوست دارند اجتماع کوچکی را رهبری کنند، دلش می خواهد خانواده ای داشته باشد و بر آن ریاست کند. تا الآن خانواده داشت و رئیسش بود اما بعد از مرگ مادرم، این تشکیلات قاعده ی اصلی اش از بین رفته و پا در هوا معلق است، اما امشب این اجتماع کوچک کامل می شود و پدر بر آن که متشکل از سه دختر و یک زن است ریاست می کند. خوشحال هستم که جمع مان کامل می شود و من به احترام پدرم و به عشق او به این همسر جدیدش می گویم: مادر، هر چند جز مادرم هیچ کسی شایستگی این را ندارد که من به او مادر بگویم.

 

ادامه مطلب


قال الحسین علیه السلام:
مَوتٌ فی عزٍّ خَیْرٌ مِنْ حیاةٍ فی ذُلٍّ
مرگ با عزّت از زندگی در ذلّت برتر است.

ثروتمندان معمولا برای خانه های خود کارگرانی را برای تمیز کردن خانه و آشپزی و در یک کلام خانه داری به کار می گیرند. من هم در یکی از این خانه ها کار می کنم؛ خانه ای بزرگ و با صفا در شمال شهر. وارد حیاط خانه که می شوی، سمت راست، باغچه ای است که از دم در ورودی شروع می شود و تا ورودی خانه ادامه دارد و انواع گل نسترن در آن کاشته شده است؛سفید، صورتی، زرد. به فاصله ی دو ماشین سواری پهنِ خارجی؛ از این ماشین هایی که صاحبخانه دارد و نمی دانم اسم شان چیست، همین ماشین هایی که از پژو و سمند کمی عریض تر اند، سمت چپ، باغچه ی دیگری وجود دارد که انواع گل ارکیده و محمدی و گل هایی که نمی شناسم وجود دارند. مسیر ماشین رو هم سقفی از پیچک دارد که مانع رسیدن نور آفتاب به زمین می شود. همیشه که از خانه ام که جنوب شهر و در محله ای تقریبا فقیر نشین است بیرون می آیم، این سوال ذهنم را درگیر می کند که چرا در این کشور همیشه شمال شهر منطقه ی اعیان نشین است؟ و آیا در کشورهای دیگر مثلا کشورهای اروپایی هم ثروتمندان، شمال شهرها زندگی می کنند؟ اما جوابی ندارم که به این سوال ها بدهم و با خودم می گویم: کاش کسی بود که جواب سوال های منِ بی سوادِ از همه جا بی خبر را بدهد. 

ادامه مطلب


محمّد بن یحیى و أحمد بن محمّد عن محمّد بن الحسن عن القاسم النّهدیّ‌ عن إسماعیل بن مهران عن الکناسیّ‌ عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: 
خرج الحسن بن علیّ‌ علیه السّلام فی بعض عمره-و معه رجل من ولد اّبیر-کان یقول بإمامته-فنزلوا فی منهل من تلک المناهل-تحت نخل یابس قد یبس من العطش-ففرش للحسن علیه السّلام تحت نخلة و فرش لّبیریّ‌ بحذاه تحت نخلة أخرى. 
قال فقال اّبیریّ‌ و رفع رأسه-لو کان فی هذا النّخل رطب لأکلنا منه 
فقال له الحسن-و إنّک لتشتهی الرّطب. 
فقال اّبیریّ‌ نعم-قال فرفع یده إلى السّماء-فدعا بکلام لم أفهمه-فاخضرّت النّخلة ثمّ‌ صارت إلى حالها-فأورقت و حملت رطبا. 
فقال الجمّال الّذی اکتروا منه-سحر و اللّه 
قال فقال الحسن علیه السّلام ویلک لیس بسحر و لکن-دعوة ابن نبیّ‌ مستجابة-قال فصعدوا إلى النّخلة-فصرموا ما کان فیه فکفاهم. 

 

 

الکافی، کتاب التواریخ، باب مولد الحسن بن علی علیهما السلام، ح4

 

 

امام صادق علیه السّلام فرمود:حسن بن على علیه السّلام سالى براى عمره با مردى از فرزندان زبیر که عقیده به امامتش داشت به سفر رفت و در زیر نخل خرمائى خشک‌بار انداختند،آن نخله از بى‌آبى خشک شده بود، براى حضرت زیر آن نخلۀ خشک و براى آن زبیرى زیر نخلۀ دیگرى برابر آن حضرت فرش انداختند 
امام صادق علیه السّلام فرمود:آن زبیرى سر برداشت و گفت:اگر این نخله رطبى داشت ما از آن مى‌خوردیم،امام حسن به او فرمود:تو میل رطب دارى‌؟زبیرى گفت:آرى،زبیرى گفت:آن حضرت دست به آسمان برداشت و سخنى گفت که من آن را نفهمیدم آن نخله سبز شد و به حال آمد و برگ کرد و رطب آورد،جمّالى که شتر از او کرایه کرده بودند گفت:به خدا جادو است. 
امام حسن علیه السّلام به او فرمود:واى بر تو جادو نیست ولى دعاى مستجاب پسر پیامبر است،گوید:از نخل بالا رفتند و آنچه رطب داشت چیدند و براى آنها کافى بود.

 

 

أعزیکم بذکری استشهاد الإمام حسن بن علی المجتبی علیه السلام

سالگرد شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام را خدمت شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض می کنم.


این سوال تمام فکر و ذهنم را به خود درگیر کرده بود، آنقدر که یک روز تصمیم گرفتم با خدا چند کلمه ای صحبت کنم، چند کلمه فقط. به او گفتم:
من تا همین لحظه که با تو دارم صحبت می کنم قهر بود و سرِ جنگ داشتم و صلح موقتی مان هم فقط برای آرامشم بود. اما الآن سوال من از تو این است: تو که خالق ما هستی، آیا فصل آخر زندگی ما مخلوقات تو نابودی است، یا اینکه این راه ادامه دارد تا به نقطه ای برسیم که ذهن بشر از درک آن عاجز است؟
من می دانم که ممکن نیست تو بیایی و جوابم را بدهی، اما یک نشانه ای، علامتی برایم نمایان کن که به جوابم برسم.
این را هم بگویم: از تو هیچ خواهشی ندارم که این کار را بکنی، خواستی راهنمایی کن، نخواستی نکن.
این تمام صحبتم با خدا بود. من گفتم و منتظر نشانه نشستم. اعتراف می کنم: با اینکه با او بد حرف زدم، اما خیلی زود جوابم را داد؛ چند روز بعد که داشتم از اداره بر می گشتم، رادیو را روشن کردم. یک داشت صحبت می کرد. می خواستم موج رادیو را عوض کنم که این جمله را شنیدم: نشانه در خود تو است، آیه تو هستی. از عوض کردن موج منصرف شدم و در عوض صدای رادیو را بلند کردم: این آقایی که سوال می کند به چه دلیل خلقت خداوند هدف دار است و او حکیم است؟ اگر دقت کند جواب این سوال را در خود می یابد. آیا ما انسان ها برای کوچک ترین رفتار و ریزترین حرکت هایمان به دنبال هدف نیستیم؟ صبح از خواب بلند می شویم، چرا؟ برای اینکه برویم دنبال روزی مان. کار می کنیم به چه دلیل؟ به این علت که پول در بیاوریم و زندگی راحت را تجربه کنیم. دوست پیدا می کنم، دنبال هم صحبت می گردیم، برای چه؟ به این دلیل که تنها نباشیم و فشارهای روانی و عصبی تنهایی ما را از پا در نیاورد. ببینید! وقتی ما خودمان برای لحظه لحظه ی زندگی مان به دنبال هدف و دلیل هستیم، آیا کسی که این جهان به این بزرگی را خلق کرده است هدفی از این کار ندارد؟ اگر هدفی نداشت و کارهای او بر اساس حکمت نبود چگونه به ما این توانایی را داد که حکیمانه و هدفمند زندگی کنیم؟ بنابراین می گوییم: نشانه در خود ما است.
بقیه ی صحبت هایش را نشنیدم، نمی خواستم بشنوم چون به این فکر می کردم که با کسی که عمری قهر کرده بودم و او را با کارهایم ناراحت و خشمگین کرده بودم، لحظه ای صحبت کردم و از او راهنمایی خواستم، جوابم را داد با آنکه این قدرت را داشت که من را نابود کند.

 

ادامه مطلب


این تفکرات از نظر شما و یا هر کس دیگری قطعا وحشیانه است. گاهی که با خودم خلوت می کردم، از خودم بابت این تفکرات گاه گاهی خجالت می کشیدم؛ مثلا من خودم را آزاد اندیش می دانستم و خودم را نباید در قید و بند تحجر و افکار متحجرانه قرار بدهم. اما چه می شود کرد که در این زمانه آدم های زیادی دیدیم و البته خواهیم دید که ژست روشنفکری به خود می گیرند و جز افکار شیطانی و وحشیانه و یا حیوانی چیزی در بساط ندارند اما چون این افکار را با شکل و شمایل فلسفه و شبه آن مطرح می کنند، از سوی دیگران مورد پذیرش قرار می گیرند و حتی گاه توسط آنها به اجرا در می آید. تفکر فاشیستی و یا تمایل به نازیسم آیا جز خوی حیوانی و درندگی که بر اساس برتری نژاد است، چیز دیگری دارد؟ آیا این تفکر در دنیا پیروانی ندارد؟

 

ادامه مطلب


تمام این سفر به جز مسیرهای ترددش با ماشین های آمریکایی و راننده های عراقی، برای من زیبا بود و در خاطرم تا ابد خواهند ماند. خاطره ی اولین سفر به عتبات عالیات و اولین لحظه رو به رو شدن با گنبد طلایی مرقد امام علی علیه السلام از شارع الرسول. آخرین دفعه ای که به زیارت رفته بودم، نُه یا ده ساله بودم؛ با پدر و مادرم رفته بودیم مشهد. طبیعت بچگی، شیطنت و بازی و شادی را می طلبید و من هم که تک فرزند خانواده بودم و از نظر فامیل لوس و ننر تشریف داشتم، از حرم فقط دویدن میان صحن ها یادم است و از مشهد بازار و مغازه های اسباب بازی فروشی اش. هر چند الآن خانواده ای نیست که من تک فرزند آن خانواده باشم.

 

ادامه مطلب


ماشین با سرعت بالایی در جاده حرکت می کرد، در این کشور انگار قوانین راهنمایی رانندگی، چیزی بیشتر از خطوطی که کاغذ را سیاه کرده اند، نیستند و باید آیین نامه را دور انداخت. اصلا علائم راهنمایی و رانندگی کو که من صحبت از آیین نامه می کنم؟ در طول این پانصد و چهل و نُه کیلومتری که آمدم یک علامت راهنمایی و رانندگی ندیدم. تابلوی فاصله ی بین شهرها بود اما آن هم دقیق نبود.

ادامه مطلب


#ادبِ_حسینی

مروان بن حکم یک روز پس از اینکه والی مدینه- ولید بن عتبة- بیعت با یزید را به امام حسین علیه السلام عرضه می کند و امام علیه السلام نمی پذیرند، ایشان را می بیند و به حضرت عرض می کند: ای ابا عبدالله من برای تو ناصحی هستم، مرا اطاعت کن تا به رشد برسی.
امام علیه السلام می فرماید: و ما ذاک، قل حتی اسمع. نصیحت تو چیست، بگو تا بشنوم.(1)

شخصیت مروان بن حکم:
مروان فرزند حَکَم کسی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله او و پدرش را به طائف تبعید کرد و در زمان ابوبکر و عمر در تبعید بود اما توسط عثمان از تبعید برگردانده شد و از خاصان درگاه او گشت و به دامادی اش در آمد.
مروان ابتدا با امام علی علیه السلام بیعت می کند اما بعد از آن به مکه فرار کرده و در جرگه اصحاب جمل در می آید و با امام علی علیه السلام به جنگ بر می خیزد و در همین جنگ است که طلحه را که یکی از سرشناس ترین سرداران جبهه محارب با امام علی علیه السلام بود را به بهانه انتقام از قاتل عثمان و یا به دلیل قصد کناره گیری طلحه از جنگ، می کشد.
مروان پس از جنگ جمل اسیر می شود و به همراه عده ای دیگر مورد عفو امام قرار می گیرد و البته بنابر نقلی دیگر به شام فرار می کند و در جنگ صفین در برابر امام علی علیه السلام قرار می گیرد.
مروان در جریان تشییع جسد مبارک امام حسن علیه السلام مانع دفن امام در در کنار قبر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شد.(2)
او روز قبل از آنکه بخواهد امام علیه السلام را نصیحت کند، توسط حاکم مدینه برای م درباره ی امام حسین علیه السلام و بیعت او فراخوانده می شود که در مقام م می گوید: او نمی پذیرد و اگر جای تو بودم گردنش را می زدم.
ولید بن عتبة  امام حسین علیه السلام را دعوت می کند تا بیعت با یزید را به ایشان عرضه کند، امام حسین علیه السلام در جواب او می فرمایند: ای امیر! همانا بیعت پنهانی نمی شود، و فردا که مردم را برای بیعت فراخواندی، ما را با آنها دعوت کن.
مروان در این لحظه می گوید: ای امیر! عذر او را نپذیر و اگر بیعت نکرد، گردن او را بزن. بعد از این حرف او امام خشمگین می شوند و می فرمایند: ای پسر زنی که مردان را به خود فرا می خواند** آیا تو دستور می دهی که گردن مرا بزنند؟ به خدا سوگند دروغ گفته ای و پست گشته ای.(3)


اصل سخن:
مروان با تمام این ویژگی ها و صفات و برخوردها و دشمنی هایی که با اهل بیت علیهم السلام دارد و با وجود برخورد تندی که بین او و حضرت بود، وقتی امام حسین علیه السلام عرض می کند که من تو را نصیحت کننده هستم، امام به او بی اعتنایی و بی توجهی نمی کند و با او به تندی برخورد نمی کند، بلکه می گوید: چه نصیحتی داری، بگو تا بشنوم. 

ناگفته نماند که حضرت در جواب او محکم بر مواضع خود که متن اسلام است ایستادگی می کنند و جمله ی معروف خود را می فرمایند که : فاتحه ی اسلام را باید خواند آن زمانی که امت به حاکمی چون یزید مبتلا گشت. به تحقیق از جدّم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که خلافت بر ابو سفیان حرام است.» صحبت بین امام و مروان طولانی می شود و در نهایت مروان در حالی که خشمگین بود از امام دور می شود.(4)

 


1) اللهوف فی قتلی الطفوف، طبع، دار الاعلمی، الطبعة الاولی، صفحه 18
http://yon.ir/marvan (2
3) اللهوف، صفحه 17
4) همان، صفحه 18 

** عبارت امام علیه السلام این استیا بن ارقاء» در توضیح این عبارت باید گفت که مادر مروان که نامش امیه بود، در زمان جاهلیت از ن کاری بود که بر بالای خانه ی خود برای عمل خود و دعوت مردان به خود پرچمی نصب کرده و معروف به ام حنبل زرقاء» بود. مروان کسی است که پدر شناخته شده ای نداشت و او را به حکم بن ابی العاص ملحق کرده بودند.


#در_مکتب_عاشورا

یزیدیان از روز اول که خون سرور جوانان اهل بهشت را بر زمین ریختند به شکل های مختلف از جمله گرداندن اسرا و بانوان حرم آل الله در شهرهای مختلف و کوچه و بازار و نسبت دادن عنوان خارجی به ایشان، سعی کردند که ذکر و یاد اباعبدالله علیه السلام را از دل و جان مردم پاک کنند اما این امر نشدنی است که عقیله ی بنی هاشم قسم جلاله خورده است یاد اهل بیت علیهم السلام همیشه زنده خواهد ماند.
(ای یزید) هر چه نیرنگ و تلاش داری به کارگیر، به خدا قسم نه یاد ما را می توانی محو کنی، نه وحی ما را می توانی بمیرانی!»
(اللهوف فی قتلی الطفوف، موسسة الاعلمی للمطبوعات، الطبعة المصححة الاولی، ص 107)



سلام عزیزکم
سلام جان و دلم
سلام دخترکم

این نوشته را مثل نوشته های سابق نمی دانم چه وقتی مطالعه می کنی و چند ساله هستی، اما بدان امسال، سال 1398 شمسی، اولین سالی است که ماه محرم را می بینی؛ اولین سالی که لباس عزا به تنت کردیم و اولین سالی است که رفتی مراسم شیرخوارگان حسینی، شاید سال بعد هم برای بار دوم رفتی. تو از همین الآن و در این سن که هستی؛ نُه ماهگی، بعضی مداحی ها را که برایت می گذارم دوست داری، مثل این مداحی که می گوید:
عندی کربله شیهم بعد، لو علی الشدد حلت شدد
و ادری رحمتک ما ترد، سیدی مدد»
هزار و سیصد و هشتاد سال پیش امام سوم شیعیان؛ امام حسین علیه السلام و یارانش در کربلا به شهادت رسیدند. در روز عاشورا، امام فرزند شش ماهه ی خود را در برابر دشمنان آورد و از آنها برای این بچه ی کوچک آب خواست، اما آب که به او ندادند هیچ، بچه را در بغل پدر به شهادت رساندند و داغش را پیش از شهادت پدر بر دلش گذاشتند. امام حسین علیه السلام علاوه بر این پسر، پسر جوان دیگری را در برابر خود دید که به شهادت رسید، و لحظه ی آخر که بر بالین پسرش رسید دید که پسر به شهادت رسیده است. امام آنقدر داغ این پسر بر دلش سنگینی کرد که فرمود: ای دنیا خاک بر تو پس از (پسرم) علی.
دخترکم! حتما از حضرت رقیه هم می شنوی؛ دختری سه ساله که دوری پدر را نتوانست تحمل کند و یک شب آنقدر گریه کرد و پدر پدر کرد که پدر پیش او آمد اما در چه حالی؟ در حالی که سر پدر را بدون تنش پیش او آوردند و او شروع کرد به درد دل کردن با بابایش، می گفت: پدرم! چه کسی مرا در این سن کم یتیم کرده است؟
اما عزیزدلم! این دختر هم نتوانست دوری پدر را تحمل کند و پیش پدرش رفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
من اگر تو را نداشتم، احتمالا هیچ وقت بابایی بودن دختر و عشق پدر به دختر را نمی فهمیدم و هیچ وقت این مصیبت را که دختری از پدرش جدا شود، نمی فهمیدم. تصورش هم برایم سخت است که تو از من دور شوی.
دخترکم! امام حسین علیه السلام پسرانش، برادرانش، برادرزاده هایش و جان خودش را داد تا اینکه من و تو اسلام و سیره ی پیامبر عزیزمان صلّی اللّه علیه و آله را همانطوری که خدا دوست داشت یاد بگیریم و به آن عمل کنیم.

 

نرگس
از خدا می خواهم که من و تو و مادرت و تمام عزیزان مان همیشه عشق به امام حسین علیه السلام را در دل نگه داریم و این عشق و محبت ما را به عمل کردن به دستورات اسلام سوق بدهد.


عن الحسن بن علی الوشاء قال: سمعت أبا الحسن علیه السلام یقول:

السخی قریب من اللّه قریب من الجنة قریب من الناس بعید من النار والبخیل بعید من الجنة بعید من الناس قریب من النار.

قال: وسمعته یقول:

السخاء شجرة فی الجنة أغصانها فی الدنیا من تعلق بغصن من أغصانها دخل الجنة.

 

راوی گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که فرمود:
بخشنده به خدا و بهشت و مردم نزدیک است و بخیل از بهشت و مردم دور است و به آتش نزدیک.
و گفت شنیدم که می فرمود:
بخشندگی درختی است در بهشت که شاخه هایش در دنیا است؛ هر کس به شاخه ای از شاخه های آن دست گیرد وارد بهشت می شود.
عیون اخبار الرضا علیه السلام، باب فیما جاء عن الرضا علیه السلام من الأخبار المنثورة، ح27


أعزیکم بذکری استشهاد الامام الرضا علیه السلام و ادعو من اللّه لی و لکم أن یرزقنا زیارته فی الدنیا و شفاعته فی الآخره.

شهادت امام رضا علیه السلام را خدمت شما تسلیت عرض می کنم.


وَ قَالَ ( علیه السلام ) : أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.
امام علیه السلام فرموده است: ناتوانترین مردم کسی است که از دوستیابی ناتوان باشد، و ناتوانتر او کسی است که از دست بدهد دوستی از یاران را که به دست آورده (زیرا دوست یافتن آسان تر است از نگاهداشتن او). 

​​(نهج البلاغه، حکمت 11)


- شما با توجه به رشته ی تحصیلی تون و رزومه ای که دارید و همینطور توانایی هایی که در این مصاحبه در ارتباط گرفتن با ما، از خودتون نشون دادید به عنوان کارمند روابط عمومی در این شرکت پذیرفته شدید. طی یکی، دو روز آینده مدارک تون رو تکمیل کنید و بعد از ان کارتون رو شروع کنید، موفق باشید.

 

ادامه مطلب


و من کلام له (علیه السلام) قَالَهُ وَ هُوَ یَلِی غُسْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) وَ تَجْهِیزَهُ:

به هنگام غسل دادن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم )فرمود:

 

 *بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِک مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِک مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ. خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّیاً عَمَّنْ سِوَاک وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِیک سَوَاءً. وَ لَوْ لَا أَنَّک أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَیْک مَاءَ الشُّئُونِ وَ لَکانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْکمَدُ مُحَالِفاً وَ قَلَّا لَک وَ لَکنَّهُ مَا لَا یُمْلَک رَدُّهُ وَ لَا یُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی اذْکرْنَا عِنْدَ رَبِّک وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِک.* 

 

پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا با مرگ تو رشته اى پاره شد که در مرگ دیگران اینگونه قطع نشد، با مرگ تو رشته پیامبرى، و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانى گسست. مصیبت تو، دیگر مصیبت دیدگان را به شکیبایى واداشت، و همه را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد. اگر به شکیبایى امر نمى کردى، و از بى تابى نهى نمى فرمودى، آنقدر اشک مى ریختم تا اشک هایم تمام شود، و این درد جانکاه همیشه در من مى ماند، و اندوهم جاودانه مى شد، که همه اینها در مصیب تو ناچیز است چه باید کرد که زندگى را دوباره نمى توان بازگرداند، و مرگ را نمى شود مانع شد، پدر و مادرم فداى تو ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن، و در خاطر خود نگهدار.

نهج البلاغه (ترجمه دشتی)، خطبه 235


أعزیکم بذکری ارتحال سید الرسل نبیّنا الکریم ابی القاسم المصطفی محمد صلّی اللّه علیه و آله من هذه الدنیا و التحاقه بالرفیق الأعلی.


سالروز رحلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را تسلیت عرض می کنم.


سلام عزیزتر از جان و دلم

حرف هایی هست که تکراری اند اما تکرار و یادآوری هیچ چیزی از اهمیت و سود رساندن شان کم نمی کند و اصطلاح باز هم حرف های تکراری» خود از آن دست جملاتی است که مکررا از سوی آدم های مختلف به زبان آورده می شود.
دخترکم! من و تو نباید روزی به دام این جمله ی به ظاهر خوش رنگ و لعاب بیفتیم که از منافعی که ممکن است در اثر تکرار و یادآوری عایدمان بشود محروم می شویم.


 

 

 

دنیا محل عبور است؛ همانند تونلی که نقطه ی آغاز دارد و خط پایان یا مثل وقتی که سوار قطار یا اتوبوس می شوی؛ از مکانی شروع به حرکت می کنی و در جایی به تو می گویند: ایستگاه آخر است، پیاده شو. اما این دو؛ دنیا و قطار تفاوت هایی با هم دارند که مهمترین و برجسته ترین آنها این است که برای سوار شدن به قطار بلیط هر ایستگاهی را به اختیار خودت انتخاب می کنی، ساعت شروع حرکت مشخص است، چنانچه مشکلی پیش نیاید ساعت انتهای حرکت و وارد شدن قطار به ایستگاهی که مقصد تو است اعلام شده، مقصد و یا ایستگاهی که  قبل از مقصد باشد و تو می خواهی در آن پیاده شوی به انتخاب تو است اما تو به اختیار خودت به این دنیا وارد نشده ای و به انتخاب خودت از آن بیرون نمی روی؛ مگر آنکه بخواهی به زندگی پایان دهی و به ایستگاه پایانی اش برسانی که در این صورت خیانت در امانت کرده ای و برای زندگی بدتر بعد از این بد مسیری را انتخاب کرده ای. همانطوری که زمان ورود به این دنیا و خروج از آن معین نیست، مکان و حالت و چگونگی ورود و مهم تر از آن خروج نیز مشخص نیست؛ نمی دانی که در کجا و در حالت آشتی با خالق خارج می شوی یا حالت قهر.
در قطار ممکن است بخواهی استراحت کنی، بخوابی، کمی در سالن ها قدم بزنی و یا در رستوران بنشینی همچنانکه می توانی کتاب بخوانی و از نظر دیگری به خود سود برسانی. در این دنیا خوردن و خوابیدن و استراحت کردن و تفریح لازم است اما بسته به نگاهی که به این کارها می کنی ارزش پیدا می کنند؛ اگر غذا می خوری که غذایی خورده باشی و یا استراحت می کنی که به قول گفتنی حالت جا بیاید» و تفریح کنی که خوش گذرانده باشی آنچنان کار با اهمیتی انجام نداده ای اما اگر تمام این کارها  برای هدفی بود با توجه به هدفت این کارها ارزش گذاری می شوند و در آخر به تو می گویند: تو از ساعات عمرت -که در واقع زمانی است که زمین به دور خورشید گشته است و عمر زمین است نه عمر تو- خوب استفاده کرده ای یا بهره ای نبرده ای.
عزیزکم! ایستگاه پایانی معلوم نیست بنابراین دعا می کنم من و مادرت و تو و تمام عزیزان مان عاقبت به خیر شویم.


 

 

*حَتَّى بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) شَهِیداً وَ بَشِیراً وَ نَذِیراً خَیْرَ الْبَرِیَّةِ طِفْلًا وَ أَنْجَبَهَا کهْلًا وَ أَطْهَرَ الْمُطَهَّرِینَ شِیمَةً وَ أَجْوَدَ الْمُسْتَمْطَرِینَ دِیمَةً.* 

 

تا اینکه خدا محمّد (صلّى اللّه علیه و آله)را برانگیخت، گواهى دهنده، بشارت دهنده، هشدار دهنده. پیامبرى که بهترین آفریدگان در خردسالى، و در سنّ پیرى نجیب ترین و بزرگوارترین مردم بود، اخلاقش از همه پاکان پاک تر و باران کرمش از هر چیزى با دوامتر بود.


نهج البلاغه (ترجمه دشتی)، خطبه 105

 


 

این شبه داستان نه داستان است و نه به هیچ وجه تاریخ!!!

عصر هنگامِ روزِ جمعه ای، مالک در خیمه ی بزرگ خود نشسته بود که ابوخالد مسن ترین فرد قبیله با ریش بلند سفید و ابروانی پرپشت که خبر از عمر زیاد او می داد و گاه گاهی خاطراتی از پدربزرگ شیخ برایش تعریف می کرد، بر او وارد شد.  رو به مالک گفت: یا شیخ! من می دانم تو چرا اضطراب داری، اما نگرانی تو بی مورد است چون مرگ حق است، از آن دست حق هایی که قطعا به آدمی می دهند و لازم نیست دنبال گرفتنش برود. پیامبران پیشین از این دنیا چشم بستند و آخرین شان به آنها ملحق می شود. هر پیامبری جانشینی دارد و این پیامبر نیز جانشین خود را تعیین کرده است و پس از او راهش را ادامه می دهد.
مالک رو به پیرمرد کرد و گفت: یا ابا خالد! تو مردی هستی که زیاد عمر کرده ای اما دنیا دیده نیستی و آنگونه که من با سفر و رفتن به این طرف و آن طرف تجربه کسب کرده ام، تجربه ای نداری. تو فکر می کنی این مردم با همان جانشین بیعت کنند؟
پیرمرد گفت: چرا که نه؟! عرب است و بیعتش، سرش برود عهد و قولش نمی رود. عرب به وفای به عهد شهره ی آفاق است.
مالک در جواب او گفت: ای پیرمرد! تو بهتر می دانی که این شهرت را مدیون بزرگان و کریمان عرب هستیم و همه ی عرب ها چنین خصلتی ندارند، به خصوص که پای مصالح و منافع در میان باشد. آیا نشنیده ای که در زمان جاهلیت از میان ما کسانی بودند که بت های خرمایی خود را به هنگام گرسنگی خورده اند؟ چه عهدی بالاتر از عهد بندگی؟ آیا نشنیده ای که برادری از برادر خود قول شرف می گیرد که بعد از مرگ من با همسرم ازدواج نکن و بعد از آنکه می میرد قول و شرفش را زیر پا لگد می کند و با زن برادرش هم خواب می شود؟
یا ابا خالد! برای من خبر آوردند که دیروز؛ پنج شنبه پیامبر درخواست می کنند که برای من قلم و کاغذی بیاورید تا برای تان چیزی بنویسم که گمراه نشوید. دستور می دهد اما یکی از میان جمع می گوید: درد بر او غلبه کرده است، هذیان می گوید.
پیش از آن فرمان می دهد که لشکری را فراهم کنند تا به جنگ رومیان بروند و به همه دستور می دهند تا در اردوی لشکر حاضر شوند و به جنگ بروند، اما عده ای از این دستور سرپیچی می کنند و به لشکر نمی پیوندند.
یا اباخالد طوفانی در راه است، طوفانی از فتنه ها که بهشت و جهنم مردم را رقم می زند.

(این شبهِ داستان نه داستان است و نه به هیچ وجه تاریخ!!!)

 
جوانکی سیاه پوست گوش بر زمین خوابانده، با چشم هایی بسته انگار صدای هسته ی مرکزی زمین را می جوید. ناگهان چشم باز می کند و به سرعت بلند می شود و پا تند می کند. آنقدر سریع می دود که آهویی به هنگام فرار از یوزپلنگ.
وسط سیاه چادرهای قبیله که دور تا دور نصب شده اند، کنارِ چاهِ آب، مردان به دورِ مالک؛ شیخ و بزرگ خود جمع شده اند و انتظار می کشند. ن و بچه ها هر کدام کنار خیمه ی خود نشسته و یا ایستاده به تماشای مردان.
از وقتی که پیامبرشان که به واسطه ی او از بند بت های چوبی و سنگی و خرمایی رها شده بودند، از دار دنیا رخت بست و مالک تصمیم گرفته بود با جانشینی که او تعیین کرده بود بیعت کند و پیوند بخورد نه جانشینی که مردم انتخاب کرده بودند، همهمه ای در قبیله راه افتاده و اضطراب تک تک افراد قبلیه را از زن و مرد در برگرفته بود.
هنگامی که مالک و افراد قبیله اش خبردار شدند وضع پیامبر وخیم شده است، همگی ناراحت و نالان شدند، چرا که بعضی از آنها از جمله شیخ قبیله در اولین و آخرین سفر حج با ایشان بودند و شنیدند که فرمود: نزدیک است مرا فراخوانند و اجابت کنم. و این یعنی وقت چشم بستن و رهایی از بند و زندان دنیا رسیده است.

این شبه داستان نه داستان است و به هیج وجه تاریخ!!!

 
روزی که از مراسم تدفین پیامبر برگشتیم، همان روزی که قبل از آن تمام مردان مسلمان جز علی و عده ای جسد پیامبر را رها کردند و برای خود مالکِ الرقاب و خلیفه تعیین کردند، در همین خیمه ی من به بحث نشستیم و من یک کلام گفتم: با این خلیفه بیعت نمی کنم. او چگونه خلیفه و جانشینی است که آن کس که باید او را تعیین کند، بر مسند خلافت ننشانْد. رو به خودِ تو ای ابامنصور! که می گفتی: مسلمانان با او بیعت کردند، ما هم همرنگ جماعت مسلمان بشویم گفتم: بزرگِ مسلمانان؛ علی بیعت نکرده است. به تو گفتم: اگر تمام مسلمانان به سمتی بروند، علی اگر در بین شان نباشد من به آن سمتی که آنان رفته اند نمی روم. ای مردان قبیله! ای جوانان! ای پیران! آیا همان شب من برای شما نگفتم که پیامبر، پسر عمو و داماد و برادر خود که او را از خود دانسته بود و خود را از او و او را نسبت به خود همچون هارون برای موسی معرفی کرده بود و به کسانی که کینه ی علی را به دل داشتند گفت: از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ او پس از من سرپرست شما است،پس از اولین و آخرین سفر حج خود، در وادی ای در کنار چشمه ای به نام غدیر خم  خطبه ای  خواند و علی را به عنوان سرپرست هر کسی معرفی کرد که خود سرپرست او است؟ آیا اینها را نگفتم؟
مردان سر خود را به نشانه ی تایید تکان دادند.
مالک در ادامه گفت: پس من زکات را فقط به سرپرست مومنان می دهم.

این شبه داستان نه داستان است و نه به هیچ وجه تاریخ!!!

 

جوانک سیاه پوست که بَکر نام دارد و غلام مالک است خود را به ارباب خویش می رساند و با تنی سخت عرق کرده و نفس ن می گوید: ارباب! ارباب! دارند می آیند. من صدای سم اسبان زیادی شنیدم. دارند می آیند.
با شنیدن این خبر ولوله ای در قبیله می افتد، ن نگرانی خود را فریاد می زنند و اشکِ ترس از چشم سرازیر می کنند. کودکان از گریه های مادران ردّ ترس از مرگ و آینده ای نامعلوم را خواندند و به رنگ آن درآمدند و جیغ شکنان و فریاد ن خود را در آغوش مادر خود انداختند.
مالک که به دیواره ی چاه تکیه داده بود، با شنیدن خبر سر به زیر انداخت و به فکر فرو رفت.
جوانی به او نزدیک شد و گفت: به چه فکر می کنی، شیخ؟! چرا زکات را به آنها نمی دهی و خود و ما را از این رنج کشنده و عذابِ انتظارِ مرگی که خود خریدار آن هستیم رها نمی کنی؟
مالک رو به جوان گفت: ابا منصور! تو از جنگ، ترس به دل داری که از همین الآن خود را مرده می بینی.
چشم های ابو منصور از این سخن دردناکِ مالک بیرون زد و در حالی که رگ های گردنش متورم شده بود و با دست روی آن می زد به او گفت: شیخ مالک! تو مالکِ این گردن، شمشیرت را بیرون بیاور و آن را بزن، مرد نیستم اگر اعتراضی کنم. من از مرگ می ترسم؟ من از مرگ مــی تــرســـــم؟ من اگر از مرگ می ترسیدم هنگامی که قبیله ی بنی صریف به قبیله ی ما حمله کرد و خواست هر آنچه داریم با خود ببرد و مردان را بکشد و ن را به کنیزی ببرد، شمشیر به دست نمی گرفتم و فرار می کردم، اما نکردم، فرار نکردم شیـــــخ.
مالک همچنان آرامش خود را حفظ کرده بود و به جوان گفت: پس حرف از عذابِ انتظارِ مرگ به زبان نیاور مَرد.


این شبه داستان نه داستان است و نه به هیچ وجه تاریخ!!!

 
مالک نگاهی به ابوخالد کرد و گفت: پیرمرد! مشکل پرداختن زکات و نپرداختنش نیست. اصلا زکات صرفا مقداری مال که از مردم بگیری و به مستحقینش برسانی نیست بلکه یک رکن ثروت ی در کنار خمس و خراج است، ثروتی که قدرت را تضمین می کند. فدک را با وجودی که می دانستند حق شان نیست، چنان که تک تک فرزندان خود را می شناسند، از صاحبش به زور گرفتند چون اگر در دست صاحبش که بزرگترین و مهم ترین و وجیه ترین و محبوترین خلق پس از پیامبر است، می ماند، قدرت پیدا می کرد و برای اینها که مقابل شان علَم مخالفت بر افراشته بود خطر بسیار بزرگی ایجاد می کرد. کسانی که در راه اند و می آیند فقط برای دریافت زکات نمی آیند، بیعت گرفتن را هم لازم می دانند و تو بهتر از هر کسی می دانی من بیعت نمی کنم. اما با این وصف، پیشنهادت را می پذیرم و زکات را بین فقرای قبیله تقسیم می کنم که وقتی آمدند و پرسیدند و گفتم: تقسیمش کردم، دروغی نگفته باشم.
بعضی فقرای قبیله که جا به جا بین مردان و ن دیده می شدند نمی دانستند که خوشحال باشند بابت مالی که قرار است مالکش شوند یا نارحت باشند بابت این اتفاقات. بعضی از آنها در دل آرزو کردند که ای کاش این مال زمانی به دست شان می رسید، بهتر از این زمان و این شرایط.
جوّ حاکم بر قبیله کمی آرام شد و بعضی به این فکر افتادند که بالاخره از جنگ فاصله گرفتیم اما ابومنصور با آن حالت متفکرانه ی سر به زیر انداخته اش و  نگاه های مرموزانه گاه و بیگاهش نظر دیگری انگار در دل داشت.
ابوخالد رو به او کرد و گفت: ها! ابامنصور! حرفی در دل داری؟ به زبان بیاور جوان.
ابومنصور می خواست از جواب دادن طفره برود اما وقتی سنگینی نگاه های دیگران را روی شانه ی خود حس کرد چاره ای ندید جز اینکه جوابی بدهد: حرف خاصی ندارم جز اینکه شیخ فرمودند: اینها دست بردار نیستند تا اینکه بیعت بگیرند.
مالک بی توجه به حرف های ابومنصور رو به غلام خود کرد و گفت: بَکْر! برو اموال جمع آوری شده ی زکات را بیاور که برویم بین فقرا پخش کنیم.

این شبه داستان نه داستان است و نه به هیچ وجه تاریخ!!!

 

ابوخالد عصا ن جلو آمد و کنار مالک بر زمین نشست و به مالک گفت: یا شیخ! ما پیرمردها شاید شجاعت جوانان را نداشته باشیم و آن را گاهی حماقت بدانیم اما همین احتیاط یا به قول جوان ها ترس، باعث شده بیش از آنکه از زور بازوی مان استفاده کنیم، از قدرت ذهن و فکرمان بهره ببریم، البته اگر جوانی جسارت نکند و نگوید: پیرمرد خرفت، فکر هم مگر دارد.
این جمله را گفت و نگاهی به ابومنصور انداخت.
مالک به پیرمرد گفت: ابا خالد! نه همه ی پیرمردها چنان نگاهی به جوانان دارند که تو می گویی و نه همه ی جوانان آنگونه هستند که حرف شان به میان آمد. پیشنهادی داری؟ می شنویم.
ابو خالد در جواب گفت: اگر آمدند بگو من از سوی پیامبر عامل بر زکات بودم و زکات جمع آوری شده را بین فقرای قبیله ام تقسیم کرده ام.
ابوخالد نیم نگاهی به ابومنصور انداخت و نیشخند او را دید که گوشه ی لبش ماسیده بود. حرفش را ادامه داد و به مالک گفت: با این کار نه زکات را به آنها داده ای و نه جنگی صورت می گیرد.


این شبه داستان نه داستان است و نه به هیج وجه تاریخ!!!

 
مردی بلند بالا با چهره ی سیاه سوخته و شکمی برآمده و ریش هایی سیاه تر از قیر و سبیل تراشیده شده رو به مالک گفت: یا شیخ! من همان شب به تو گفتم: ما برای م به خیمه ی تو آمده ایم، اما تو پیش از آنکه ما حرفی بزنیم تصمیم خود را گرفته بودی و م لازم نداشتی، چرا وقت ما را گرفتی. الآن هم وسط این چادر ها ایستاده ای که بگویی: حرف من یکی است، دوتا نمی شود؟
مالک نگاه خشم آلودی به آن مرد کرد و خواست حرفی به او بزند اما کمی تامل کرد و حرف پدرش را به یاد آورد که پسرم! هنگامی که خشمگین هستی حرفی نزن که حرف تو اگر حق هم باشد باطل جلوه می کند.
پس نگاهی به دلوی که روی لبه ی چاه بود انداخت و دید کمی آب تَه آن مانده است. با دست راست مشتی آب برداشت و صورت خود را شست و همان جایی که ایستاده بود، چهار زانو نشست.
افراد قبیله با چشم هایی مضطرب تمام حرکات او را زیر نظر داشتند و انتظار جوابش را می کشیدند.
مالک بدون آنکه نگاه خود را به جوان بدوزد، با صدایی که گویا از انتهای چاه تنهایی می آمد؛ جایی که هیچ کس حرف او را درک نمی کرد و منطق او را نمی فهمید، گفت: من آن شب گفتم، الآن هم می گویم: من در تمام اموری که به قبیله و شما مربوط است با شما م کرده و میکنم اما در رابطه با اموری که به خدا و رسولش ربط دارد نه به من و شما و این قبیله، می نمی کنم و تکلیفی که به گردن دارم ادا می کنم.
مرد بلند بالا چند قدمی به سوی مالک برداشت و کنار او به گونه ای که سایه اش روی او بیفتد، ایستاد و گفت: اینکه به جنگ با ما آمده اند به ما و قبیله بی ربط است؟ اینکه می توان تدبیری اندیشید و زکات را به آنها پرداخت کرد و قتل و خونریزی را از این قبیله دور کرد، به ما ربطی ندارد؟
مالک سرش را بلند کرد و به مردی که سرش انگار جای آفتاب نشسته است نگاهی انداخت و با صلابتی که در گفتارش آشکار بود گفت: اینکه می گویید: زکات را به کسی که نباید، تحویل بدهم، به شما و قبیله ربطی ندارد.

این شبه داستان نه داستان است و نه به هیج وجه تاریخ!!!

 
روزی که از مراسم تدفین پیامبر برگشتیم، همان روزی که قبل از آن تمام مردان مسلمان جز علی و عده ای جسد پیامبر را رها کردند و برای خود مالکِ الرقاب و خلیفه تعیین کردند، در همین خیمه ی من به بحث نشستیم و من یک کلام گفتم: با این خلیفه بیعت نمی کنم. او چگونه خلیفه و جانشینی است که آن کس که باید او را تعیین کند، بر مسند خلافت ننشانْد. رو به خودِ تو ای ابامنصور! که می گفتی: مسلمانان با او بیعت کردند، ما هم همرنگ جماعت مسلمان بشویم گفتم: بزرگِ مسلمانان؛ علی بیعت نکرده است. به تو گفتم: اگر تمام مسلمانان به سمتی بروند، علی اگر در بین شان نباشد من به آن سمتی که آنان رفته اند نمی روم. ای مردان قبیله! ای جوانان! ای پیران! آیا همان شب من برای شما نگفتم که پیامبر، پسر عمو و داماد و برادر خود که او را از خود دانسته بود و خود را از او و او را نسبت به خود همچون هارون برای موسی معرفی کرده بود و به کسانی که کینه ی علی را به دل داشتند گفت: از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ او پس از من سرپرست شما است،پس از اولین و آخرین سفر حج خود، در وادی ای در کنار چشمه ای به نام غدیر خم  خطبه ای  خواند و علی را به عنوان سرپرست هر کسی معرفی کرد که خود سرپرست او است؟ آیا اینها را نگفتم؟
مردان سر خود را به نشانه ی تایید تکان دادند.
مالک در ادامه گفت: پس من زکات را فقط به سرپرست مومنان می دهم.

نرگسم
 
مدام با خودم کلنجار می رفتم که چند خطی برایت بنویسم، مثل نوشته هایی که در وبلاگ برایت به یادگار گذاشته ام تا روزی که بزرگ شدی خودت بخوانی، اما این روزها آنقدر دغدغه ی ذهنی دارم که اصلا نمی توانم فکرم را جمع و جور کنم. حتی یک بار برایت نوشتم، از روز تولدت، خوراکی هایش، مهمان هایی که کاش می آمدند اما به دلیل دوری نیامدند، مهمان هایی که دعوت کردیم و برای تولدت دیر آمدند، اما همه ی این سطور فقط به کار گوینده ی خبر می آمد نه پدری که می خواهد برای دخترش چند جمله ای بنویسد.
یکی دو روز قبل از تولدت مادرت گفت: فکر کن ببین چه جمله ای روی کیک بنویسیم؟
نتیجه ی فکر کردن شد سه جمله که مادرت و البته مادربزرگ مادری ات دومی را انتخاب کردند:
تمام من تویی، تمام من تولدت مبارک»
یک سالگی شکفتن گل نرگس مون مبارک»
شیرین تر از شیرین، قند عسل، تولدت مبارک»
هر چند ناگفته نماند، من و مادرت این سه جمله را در شبکه های اجتماعی و وبلاگ و روی عکس هایت و زیرشان استفاده کردیم و نتیجه ی فکر را مثل دستمال کاغذی که در سطل آشغال می ریزند، دور نریحتیم.
دخترکم! هر چقدر هم بزرگ شوی دوباره و دوباره و دوباره می گویم: دخترکم،
عزیزکم! دو جمله ی اول و سوم صرفاً کلماتی نیستند که این طرف و آن طرف نوشته شده باشند بلکه الفاظی هستند که معنایی را در خود دارند که واقعیت دارند؛ تو برای من از قند و عسل و هر چه شیرین است در این دنیا، شیرین تر هستی و چه شیرینی ای بالاتر از این که حتی تلخ ترین لحظات و دقایق و روزهایت با بودنش شیرین می شود؟
جز تو چه دارم که هر چه دارم فدای تو است و هر آنچه که ندارم با بودنت غصه ی نداشتنش را نمی خورم و غم نبودنش را به دوش نمی کشم.
باید برایت دعا کنم، آرزو کنم، اما چه دعایی؟
دعا کنم که همیشه سالم باشی؟ اما گاه گاهی اگر بیمار نشوی قدر سلامتی را نمی دانی
آرزو کنم همیشه شاد باشی؟ لکن غم اگر نباشد شیرینی شادی زیر زبان آدمی مزه نمی کند
از خدا بخواهم همیشه موفق باشی؟ ولی اگر شکست نخوری قدر موفقیت را نمی دانی
دست به دعا بردارم که هیچ وقت سختی نبینی و مشقت نکشی؟ اما این نفرین است نه دعا، که تو تنبل و مفت خور بار بیایی
با همه ی اینها یک دعا را می توانم با قاطعیت بر زبان بیاورم بدون اما و اگر؛
از خدای متعال مسئلت می کنم که عاقبت به خیر بشوی.
و پیش از تو من به این دعا محتاج ترم.

علیّ بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل العلویّ قال: 
حبس أبو محمّد عند علیّ بن نارمش و هو أنصب النّاس و أشدّهم علی آل أبی طالب و قیل له: افعل به و افعل، فما أقام عنده إلاّ یوما حتّی وضع خدّیه له و کان لا یرفع بصره إلیه إجلالا و إعظاما، فخرج من عنده و هو أحسن النّاس بصیرة و أحسنهم فیه قولا.

الکافی، کتاب الحجة، أبواب التاریخ، باب مولد أبی محمد الحسن بن علیّ علیهما السلام، ح 8

 

محمّد بن اسماعیل علوی گفت: حضرت عسکری [علیه السّلام]نزد علی بن نارمش که ناصبی ترین مردم و دشمن ترین شان با خاندان ابو طالب بود زندانی شد. و به او گفته شد: بر او سخت و سخت تر بگیر. و ایشان یک روز نزدش نماند که سرش را پایین انداخت و از احترام و بزرگداشتی که به ایشان یافت، سر بالا نیاورد. آن گاه حضرت درحالی که او بهترین مردم در بصیرت، و بهترین شان در ستایش حضرت شده بود، از نزدش بیرون آمد.

 

أهنّی و أُبارک لکم میلاد الإمام الحسن العسکری علیه السلام

سالروز ولادت امام حسن عسکری علیه السلام را تبریک عرض می کنم.

 

ذیل این تبریک، 13 آذر یک سالگی شکفتن گل نرگسم مبارک باشه ان شاءالله و عمر با عزت و برکت و سرشار از سلامتی و امنیت و شادی و موفقیت همراه با روحیه ی جهادگونه براش آرزو دارم.

نرگسم



اهواز 1398/09/16

#باران که می بارد چه تند باشد و چه به قول گفتنی: #منچستری، #مردم شهرها و کشورهای مختلف از بارش باران خوشحال می شوند و برخی از آنها نیش شان تا بناگوش باز می شود و بعضی دیگر بسته به حس و حالشان؛ #تنهایی، #دو_نفره و یا #دسته_جمعی تصمیم می گیرند زیر باران قدم بزنند و یا پس از تمام شدن بارش باران از هوای #دلپذیر لذت ببرند. این قاعده بر همه و یا بهتر است بگویم اکثر شهرای #کشور و کشورهای دیگر منطبق است الّا شهرهای #خوزستان خصوصا شهرهای #جنوبی مثل #اهواز و #آبادان و #خرمشهر و دیگر شهرها. در این شهرها #مردم عمدتا در #آمپاس شدید #تضاد بین #خوشحالی و #ناراحتی قرار می گیرند؛ از یک طرف از بارش باران #خوشحال و #شادمان اند و از طرف دیگر #غصه ی خیابان های همیشه پر از آبِ پس از باران را می خورند و مجبورند یا در #خانه بنشینند البته اگر در این مواقع در شهر اعلام #تعطیلی کنند و یا پاچه های شلوار را بالا بدهند و بروند سر کار و #مدرسه و #دانشگاه.
این #مشکل، مشکل #امروز و #دیروز نیست، از وقتی در این شهر چشم باز کردم این گرفتاری را دیدم به خصوص زمانی که در منطقه ی #کوی_علوی(#شیلنگ_آباد) تا سن 11 سالگی زندگی می کردم. خانه ی ما قسمت انتهایی کوی علوی بود؛ خیابان دوازده متری #طالقانی، جایی که آن زمان بین مردم آنجا به دلیل آبگرفتگی مداوم معروف بود به جزیره ی وَق وَق». اینکه چرا این اسم را انتخاب کرده بودند نمی دانم!!! ولی هیچ وقت فراموش نمی کنم شب های عید فطر بعضی سال ها را که پاچه های شلوار را تا بالای زانو بالا می دادیم و با تی آب جمع شده مقابل در خانه ها را در فاضلاب می ریختیم و عملا کار شهرداری را بی مزد و مواجب انجام می دادیم، تا اگر روز عید مهمانی برای عید دیدنی آمد متحیر نشود که از کجا راهی برای رسیدن به خانه ی ما پیدا کند و به فکر بَلَم(قایق های کوچک) نیفتد.

*البته یکی دو سال اخیر شنیدم که قسمتی از فاضلاب های این خیابان را درست کرده اند(خانه ی پدربزرگ من هم در این قسمت قرار دارد، هر چند مالکش دیگر نه پدربزرگم است و نه هیچ یک از اعضای خانواده) اما قسمت دیگر را نه و باقی خیابان ها را هم خبری ندارم.

*امیدواروم روزی برسد که شبکه ی فاضلاب تمام شهرهایی که با این مشکل دست و پنجه نرم می کنند به خصوص اهواز و شهرای دیگر استان خوزستان درست بشود به گونه ای که حتی پاکبان های اهوازی برای خشک کردن خیابان های اهواز دست به تی نبرند( به این امید و آرزو نخندید، سقف آرزوهای مان همین قدر کوتاه شد).


#دروغگو #دشمن #خدا است»
این جمله ای است که هر کدام از ما از بچگی شنیده ایم و ما را با آن ترساندند که مبادا دروغی بر زبان بیاورید.
تربیتی این چنین برای برخی مفید واقع شده از #دروغ دوری گزیدند و برای عده ای دیگر بی اثر بوده و به ریش گوینده اش کِر کِر خندیدند.
دروغ بزرگ باشد یا کوچک، برای #خنده و #شوخی و #تفریح گفته شود و یا برای رسیدن به غرضی دیگر، از زبان بچه ی کوچک باشد یا جوان و میان سال و پیر، زنی آن را بگوید یا مردی، هرکس در هر لباس و کسوتی باشد، چنانچه دروغی بر زبان براند کاری زشت و مذموم انجام داده است و مستحق سرزنش است اما اگر از کسی که لباسی بر تن دارد و آن لباس #اعتقادات و #باورها و دستوراتی را نمایندگی می کند که دروغ را منطقه ی ممنوعه می شمارد و می گوید: خدا دروغگویان را دوست نمی دارد و آنها را هدایت نمی کند و کلّی وعید دیگر به آنها می دهد و تهدیدشان می کند، دروغی سر بزند، استحقاق او برای نکوهش بیشتر است و لیاقتش همان #جهنمی است که منتقدینش را به آن حواله داد.
مشکل فقط دروغگویی نیست، اساسا اصرار بر دروغ گفتن و با پر رویی تمام چشم در چشم مخاطب نگاه کردن و دروغ گفتن، رو سفید کردن سنگ پای قزوین است و از این بعد احتمالا باید بگوییم: رو که نیست، #ه».

 

 


 

#اهوازی که باشی و یا اگر مدتی ساکن #اهواز شوی احساس می کنی از زمین و زمان می بارد که از این شهر دده شوی و تمام توانت را به کار ببری که از آن فرار کنی.
کارون پر آب ترین رودخانه ی کشور است که در #استان #خوزستان جریان دارد و از وسط شهر اهواز می گذرد اما سهم مردم این شهر از آب این #رودخانه تنها آبی است که فقط برای شستشو و استحمام قابل استفاده است و آب آشامیدنی را در این شهر از وانت ها و موتورهای سه چرخه ای که فریاد می زنند ماااااای تصفیـــه» باید خرید، البته اگر در منزل دستگاه تصفیه آبی نباشد که ماه به ماه فیلترش را عوض کنی.
از آب که بگذریم، به #آلودگی_هوا می رسیم، شهری که یک بار آلوده ترین شهر جهان لقب گرفت و فریاد ناشی از مشکل ریزگردهای آن را حتی دورترین روستاهای #کشور شنیدند.
معروف ترین روزهای جولان #ریزگردها روزی بود که صبح از خواب بیدار شدیم؛ #آب و #برق و #گاز و #تلفن و #اینترنت قطع بود. احساس می کردیم خواب که بودیم، بی خبر جنگی رخ داده و همچون #جنگ_تحمیلی شروعش از خوزستان.
آن روزها از هر مسئولی که می پرسیدی، می گفت: منشأ ریزگردها خارجی است؛ بیابان های #عراق و #عربستان، امّا وقتی سیل بی محابا شهرهای جنوبی خوزستان را می خواست خفه کند و زیر بگیرد و مجبور شدند راه هایی باز کنند به تالاب های #هور_العظیم و #شادگان، ریزگردها با فریاد #سیل آرام شدند تا دروغی دیگر آشکار شود.
این روزها اما سیلی در کار نیست، از >ارتش و #بسیج و #سپاه و >گروه_های_جهادی هم خبری نیست، راهی برای تخلیه ی آب هم وجود ندارد؛ فاضلاب شهری تا خرخره پر است!!!
#کوت_عبدالله هر چند از نظر تقسیمات کشوری #شهرستان #کارون است و جدای از اهواز اما این تقسیم دردی را از او دوا نکرد و این دفعه همچون دفعه های قبل به محاصره ی #فاضلاب در آمد و برای چندین و چند بار پنجه ی مشکل شبکه ی فاضلاب شهری گلوی مردم این شهر را فشار داد.


 

 

چند نکته:

1- ورود دوشکا و نفربر به شهرک طالقانی ماهشهر یعنی اینکه آن مسئولی که چنین دستوری داده این شهرک رو با ادلب سوریه اشتباه گرفته!!! و مردم به تنگ آمده از فقر و نداری و از همه مهمتر تبعیض نژادی را با داعشی ها.

تیر اندازی و بستن جاده و ماجرای نیزارهای ماهشهر قابل انکار نیست چنانکه در شهرهای دیگر هر چند با شدت کمتری وجود داشت، اما نجات پتروشیمی ماهشهر چقدر ارزش داشت که مردم احساس کنند برای جنگ با آنها و کشتن شان دوشکا آوردند.

2- ماهشهر عملا به دو نقطه تقسیم شده است؛ قسمت فقیر نشین که از پتروشیمی فقط درد بیکاری اش نصیب شان شده و قسمت پتروشیمی نشین(مرفهین که نمی توان لقب بی درد به آنها داد ولی مرفه هستند). وقتی از ماهشهر به این شکل می شنوی یا آنجا را اینگونه می بینی، ناخودگاه یاد آبادان و شرکت نفت و تفاوت بین کارگران شرکت و مهندسانش قبل از انقلاب می افتی که فلان لین برای انگلیسی ها و مرفهین و بهمان منطقه برای کارگران و ندارها(البته من بعد از جنگ به دنیا آمدم و این تقسیم بندی را بعضی رزمنده های آبادانی و خرمشهری در کتاب شان ذکر کرده اند).

3- اساس ترین مشکل در اهواز و به خصوص مناطق عرب نشین احساس تبعیضی است که تقریبا همه ی عرب ها باورش کرده اند؛ اینکه شرکت نفت نیرو استخدام می کند، اما ما عرب ها را استخدام نمی کنند، اینکه فلان ادراه با سرپرست عرب اداره بشود ولی حکم مدیریت به او نمی دهند مگر آنکه خود و خانواده اش نتوانند عربی صحبت کنند، اینکه عرب ها نباید در یک شهر متمرکز شوند و باید به نحوی همگی مهاجرت داده بشوند( چنانکه جرقه ی شورش های سال 84 اهواز و بعدها بمب گذاری های سازمان برنامه و بودجه و خیابان نادری و بانک سامان کیانپارس، و بعدها مشکل برگشتن تعدادی از جوانان عرب خوزستانی از مذهب شیعه و رفتن به دامان وهابیت از شب نامه ای شروع شد که به امضای آقای ابطحی رییس دفتر رییس جمهور وقت بود مبنی بر اینکه عرب ها نباید تمرکز داشته باشند. این نامه ممکن است جعلی باشد اما بالاخره جرقه ای شد). این اتفاقات به این گستردگی ممکن است غیر واقعی باشد چنانکه شرکت نفت، آموزش و پرورش، ارتش کارمندان عرب زیادی دارند اما این احساس تبعیض در مردم تبدیل به باور شده است و مسئولین اگر بخواهند کاری کنند باید در راستای این هدف باشد که عرب با غیر او در این کشور تفاوتی ندارد و با حفظ اصالت و شعار خود(مقصود شعار دادن نیست بلکه مقصود شعائر عربی مثل لباس عربی و است)، می توانند در این کشور زندگی کنند، کار کنند و کرامت شان حفظ شود.

* نکته ی آخر و یا پیوست این نوشته:

بلایی که فاضلاب اهواز بر سر شهر آورد، سیل فروردین ماه نتوانست بیاورد!!!

ولی بسیج همگانی که برای سیل صورت گرفت، برای این بحران صورت نگرفت و به جز بسیج و سپاه و طلبه ها که همگی بسیجی وار و انقلابی پای کار آمدند، خبری از استاندار و هلال احمر(به صورت جدی) و ارتش نشد که نشد و این در حالی است که بحران فاضلاب این روزهای اهواز از مشکل آن روزهای سیل شدیدتر و دردناک تر است.


صدایش را انداخته بود در گلو و مدام پشت میکروفن داد می زد، از درد مردم می گفت. می گفت: مردم نان ندارند، نان شب ندارند. از شدت فقر و نداری بعضی های شان افتاده اند به ی و خلاف، برخی دیگرشان افتادند به دست دراز کردن جلوی هر مرد و نامردی و عده ای هم تن فروشی می کنند.
صدایش را بلندتر کرد: آهای مردم! اژدهای هفت سر فقر همه ی دار و ندار آدم را می بلعد و از او هیچ چیزی باقی نمی گذارد، هیچ چیزی که بتوان برای او ارزش قائل شد. بلای فقر وقتی در خانه ای را کوفت تا آن را بر سر ساکنینش آوار کند ایمان و اعتقاد و باور صاحب خانه را فراری می دهد.
فقر قفلی است که بر زبان مبتلا به آن، زده می شود و او را از گفتن حق و حتی از طلب حق خود باز می دارد.
مردم ما امروز دچار این بیماری مزمن شده اند و با آن دست و پنجه نرم می کنند و قطعا به زودی در برابر آن زانو می زنند و به طریقی اعلام می کنند اسیر آن شدند؛ گدایی می کنند، ی می کنند، تن فروشی می کنند، هزار و یک خلاف انجام می دهند، چون ندارند، ندااااارند.
کلمه ی آخر را با شدت بیشتری ادا کرد.
از صحبت های او خیلی لذت بردم و با خود گفتم: این صحبت ها همه ناشی از روحی حماسی و بخشنده است که اینگونه بی مهابا سخنرانی می کند و هم هشدار وجود درد می دهد و هم به راه درمان راهنمایی می کند و خود نه فقط به فقرا کمک می کند که حتی مثل آنها و یا در حدی نزدیک به آنها زندگی می کند.
چند وقت بعد از طریق اینستاگرام او را دیدم در حالی که شلوارک به پا داشت و تی شرت به تن، در سواحل دریای زرد در کره ی جنوبی بدون میکروفن و صندلی و منبر داشت از روابط زن و شوهر می گفت!!!


 

یک ایرانی چه شکلی است؟ چه خصوصیات اخلاقیِ خاصی دارد و چگونه رفتار می کند؟
برای پاسخ به این سوال شاید اولین مطلبی که به ذهن من و شما خطور می کند این است که یک جامعه شناس بر اساس قواعد و ضوابط جامعه شناسی باید به این سوال پاسخ دهد.
ضوابطی که به ناگاه به دست حقوقدان های کینه به دل داشته از سرهنگ ها که خود از هر نظامی به امنیتی کردن فضا بیشتر معتقدند، افتاده است و چنان که قواعد آماری را فرسنگ ها جا به جا کردند و با یک نگاه به چهره های مردم، امید را در آنها تشخیص می دهند، در صددند مرزهای جامعه شناسی را کیلومترها جا به جا کنند.
این حقوق دان های عمامه به سر و تحصیل کرده در دانشگاه های خارج کشور که با شبهه ی تابعیت انگلیس و ی علمی در رساله ی دکترا مواجهند، در اظهار فضلی جدید در دیار چشم بادامی ها فرموده اند: ایرانی هیچ وقت توافقش را زیر پا نمی گذارد.
به نظر می آید کدخدا پرستان به مقام نهایی تذلل و عبودیت و بندگی رسیده اند که دم از پایبندی به مرداری می زنند که کدخدایشان لیاقت آن را سطل زباله ای دانست که پس از جر واجر کردنش در آن سطل انداخت.
یک ایرانی از نظر کدخدا گرایان بی منطقی است که جز سر فرود آوردن در برابر ارباب هیچ چیز دیگری سرش نمی شود و جز سر خم کردن برای خوردنِ پسِ گردنی ای دیگر کاری بلد نیست.
یک زمانی شجاعت شان در این حد بود که یک ایرانی را هیچ وقت تهدید نکن» و این شجاعت را چنان در بوق و کرنا کردند که گوش فلک کر شد و روز دیگر آمدند این چنین شجاعت را معنا کردند.
آقای حقوق دان شما جرئت و شجاعت ندارید که جیفه ی طاعونی را آتش بزنید، پس چاره ای جز این ندارید که پایبندی تان را به نام ایرانی ثبت کنید و چه عجب از حقوقدانی که تاریخ را از تَه می خواند و عاشورا را درس مذاکره می بیند.
پایبندی به امضا در هر شرایطی ولو طرف مقابل پایبند نباشد و بازوان قدرتمند را ببرند و به ناموس نظر بد داشته باشند و به تغییر اعتقادات و باورها طمع بورزند، ننگی است که نه ایرانی بلکه هر حقیرِ پستِ بی سر و پایی در هر لباس و ریخت و قیافه ای باشد، آن را به جان می خرد.
آقای به اصطلاح و در اصل فریدون! مردم فاضلاب زده ی کوت عبداللهِ اهواز، خانواده های داغدار و بعضا گرسنه و جوان های بیکار شهرک طالقانی ماهشهر ایرانی اند، از این ایرانی ها چه خبر؟!! این ایرانی ها به خانه ی زیر فاضلاب رفته و زن و بچه ی با شکم گرسنه و نداری و فقر پایبند باشند یا دست به اعتراض بزنند تا شما به زبان بگویی: به خدا پناه می برم از بستن دهان ها و در عمل یک مشت شورشی از خارج دستور گرفته، معرفی شان کنی و ایرانی هایی بشماری که به وطن پشت کردند و از قالب ایرانی خارج شدند؟


*پیوست: کوت عبدالله اهواز و ماهشهر این روزها درد و سختی های زیادتری نسبت به باقی مناطق کشور را تحمل می کنند و اسم بردن از آنها به عنوان نمونه ای است از دیگر مناطق و شهرها.


سردار شهید قاسم سلیمانی را مالک اشتر زمان ملقب کرده اند، لقبی که برزانده ی ایشان است اما نیاز داریم کمی اوصاف و احوال مالک اشتر را بشناسیم تا بتوانیم این وصف را در حق این شهید بزرگ و بزرگوار درک کنیم.
مالک اشتر:
1- مومنی بود که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله ایشان را به وصف ایمان شناساندند.
ابوذر غفاری صحابی بزرگ پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در لحظات آخر عمر خود به همسرش می گوید که از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله شنید که یکی از میان شما در بیابانی جان می سپارد و مومنانی او را دفن می کنند، آن کس که حضرت اشاره کرده است من هستم. حتی وقتی همسرش به او می گوید: قافله ی حج گذر کرده است و کسی نمی آید، بر حرف خود پایفشاری می کند و می گوید: گوسفندی را آماده کن برای این مومنان. بعد از فوت ابوذر همسر او سه نفر را می بیند که به سمت آنها می آیند. به آنها می گوید: من همسر ابوذر صحابی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هستم، او اینک رحلت کرده است، کمک کنید او را دفن کنیم. این سه نفر ابوذر را غسل می دهند و کفن می کنند و از بین آنها مالک پیش نماز می شود که بر او نماز بگذارند.
2- علامه حلی در خلاصة الاقوال در مورد مالک اشتر نقل می کند که وقتی خبر شهادت مالک را به امام علی علیه السلام دادند تاسف خوردند و فرمودند: قد کان لی کما کنت لرسول الله صلّی اللّه علیه و آله» برای من همانگونه بود که برای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بودم.
امیر المؤمنین علیه السلام در مواقف و مواطن مختلفی برای حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله چنان ایثاری از خود نشان دادند که هیچ کسی چنین ایثاری را نکرده است و چنان فضایلی برای ایشان بعد از این ایثارها نقل شد که برای هیچ کس نقل نشده است.
به عنوان نمونه:
در جنگ احد که پس از پیروزی اولیه طمع بر بعضی مسلمانان غلبه کرد و عده ای تنگه ی احد را رها کردند و جنگ وارونه شد، تنها کسی که در میدان ماند و از حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله دفاع کرد امیرالمومنین علیه السلام بودند به گونه ای که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به ایشان مدام می فرمودند: با این جماعت بجنگ، آن گروه را دورکن، آن دسته را تار و مار کن(نقل به مضمون) و ایشان بدون چون و چرا انجام می دادند و اینجا بود که ندایی در آسمان شنیده شد لا فتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» و بعد از این ماجرا بود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمودند: علی منّی و انا من علی» و جبرئیل در ادامه فرمود: و انا منکما».
و یا در ماجرای فتح خیبر که هر روز گروهی از مسلمانان می رفتند تا آخرین دژ یهود را فتح کنند اما بر می گشتند در حالی که سرباز فرمانده ی خود را متهم به ترس می کرد و فرمانده سرباز را، پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمودند: غدا لاعطین الرایة لرجل یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله» فردا پرچم را به مردی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست می دارند. فردای آن روز همه دل دل می کردند که این افتخار نصیب شان شود و حتی دست دراز می کردند که پرچم را از حضرت بگیرند اما پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمودند: اَین علی»، علی کجا است؟
3- مرحوم کشی نقل دیگری دارد در ذکر جمله ی امام علی علیه السلام هنگام شنیدن خبر شهادت مالک. او می گوید: ذکر أنّه لمّا نُعی الأشتر مالک بن الحارث النخعی إلى أمیر المؤمنین(علیه السلام) تأوّه حً وقال:رحم الله مالکاً وما مالک؟ّ عزّ علَیَّ به هالکاً، لو کان صخراً لکان صلداً ولو کان جبلاً لکان فِنْداً وکأنّه قُدّ منّی قدّاً» وقتی که خبر شهادت مالک را به امیرالمؤمنین علیه السلام دادند از روی حزن و اندوه آه کشید و فرمود: خدا رحمت کند مالک را، مالک که بود؟ بر من عزیز و سخت است که او را مرده ببینم، اگر سنگ بود سفت و سخت بود و اگر کوه بود بزرگ بود و مانند آن است که او را از من بریدند و قطع کردند.
4- خوشتر آن باشد که سر دلبران، گفته آید در حدیث دگران»
هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر به معاویه رسید بالای منبر رفت و خطبه ای خواند. جمله ای در خطبه ی او در فضل مالک اشتر خودنمایی می کند، گفت: علی دو دست داشت که هر دو دست او را بریدیم؛ یک دستش را در صفین که اشاره به عمار یاسر داشت و دست دیگرش را امروز که مقصودش مالک بود و پس از این جمله نحوه ی شهادت مالک را برای مردم نقل کرد و جمله ی معروفش را گفت که انّ للّه جنوداً من عسل» خداوند سربازنی از جنس عسل دارد(اشاره به عسل مسمومی که با آن مالک را شهید کردند).
این گفته ها را در مورد سردار شهید قاسم سلیمانی تطبیق کنیم؛ او ایمان داشت به خدایش، به رسولش، به امامش، به رهبرش، به هدفش و به راهش.
آنگونه بود برای رهبرش که رهبری برای امام بود(بدون قصد تشبیه امام راحل و رهبری به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام). نقل است که رهبری پس از ریاست جمهوری گفته بودند: بعد از ریاست جمهوری به حوزه و کار طلبگی بر می گردم مگر آنکه امام منع کنند و اگر به من بگویند که برو در ژاندارمری فلان روستای دورافتاده ی سیستان فعالیت کن، می روم. و چه بیایان ها و شهرها و روستاهایی که قدم های شهید سعید و سرافراز را با افتخار بر دوش کشیدند هنگامی که او برای انجام تکلیف خود پا بر آنها می گذاشت.
گوشه ای از حزن و اندوه رهبری از شهادت ایشان را امروز هنگام حضورشان در منزل سردار شهید دیدیم و روز یکشنبه موقع نماز بر پیکر پاک شان بیشتر خواهیم و شاید خاطره ی شهید صیاد شیرازی دوباره تکرار شود که روز بعد از شهادت شان حضرت آقا بر سر مزارشان حاضر شده بودند و گفتند: دلم برای صیادم تنگ شده.
و نکته ی آخر را هم آنچه عیان است، چه حاجت به بیان است» شادی دشمنان داخلی و خارجی را از شهادت این شهید سرافراز می بینیم.
در آخر دعا می کنم خون این شهید سیلی شود و آرزوی او که نابودی و به زیر کشیدن مستکبران عالم بود را برآورده کند و بنیان آنها را برکند و سردار سپهبد شهید قاسم سلیمانی روز قیامت شفیع ما شود. .


قَدِ  اسْتَطْعَمُوکمُ  الْقِتالَ، فَاَقِرُّوا  عَلی مَذَلَّة  وَ تَأْخیرِ مَحَلَّة،  اَوْ  رَوُّوا السُّیوفَ  مِنَ الدِّماءِ  تَرْوَوْا مِنَ  الْماءِ. فَالْمَوْتُ فی  حَیاتِکمْ مَقْهُورینَ،  وَالْحَیاةُ فی  مَوْتِکمْ قاهِرینَ. اَلا  وَ اِنَّ مُعاوِیةَ  قَادَ لُمَةً مِنَ  الْغُواةِ، وَ  عَمَسَ عَلَیهِمُ  الْخَبَرَ حَتّی جَعَلُـوا  نُحُورَهُـمْ  اَغْـراضَ الْمَنِیةِ.
آنان  از شما خوراک جنگ  خواستند، یا به  پستی تن داده و  شرف خود را از دست  بگذارید، یا  شمشیرتان را از  خون آنان سیراب  کرده تا از آب سیراب  شوید. زیرا نابودی  شما در آن زندگی است  که محصولش شکست  از دشمن است، و  زندگی شما در آن  مرگی است که نتیجه  اش پیروزی بردشمن  است. بدانید  معاویه دسته ای  گمراهان منحرف  را به دنبال خود  آورده، و حقیقت  را از آنان پنهان  کرده، تا  این بی خبران گلوهای  خود را آماج تیر  مرگ نموده اند. 

نهج البلاغه خطبه 51

 

وقتی لشکر معاویه آب را بر سپاهیان امام علی علیه السلام بست، تیر اول جنگ را رها کرد و سفره ی جنگ را پهن. امیر المؤمنین علیه السلام دو راه پیش روی نیروهای خود قرار داد؛ ننگ و یا جنگ، زندگی زیر چتر ذلت که کم از مرگ نیست، بلکه مرگ بر آن شرف دارد و یا مرگ در سایه ی عزت که بر زندگی برتری دارد. ولی برای سیراب شدن یک راه بیشتر نداشتند، مسیری که فقط با سیراب شدن شمشیر طی می شود.
وضع امروز ما همان موقعیت سربازان حضرت در جنگ صفین است، دو راه بیشتر نداریم؛ یا از جنگ و عواقبش بترسیم و زبان در دهان بچرخانیم و اینجا و آنجا بنویسیم و این و آن برایمان دیکته کنند که هر چی سنگه مال پای لنگه»، اگر جنگ شود آثار و عواقبش فقط دامن مردم را می گیرد و گردی نصیب مسئولین نمی شود، پس حرف از انتقام نزنید و یا حداقل به کشتن یک ژنرال عالی رتبه ی آمریکایی اکتفا کنید
و یا بدون هیچ ترس و لرزی فریاد #انتقام_سخت سر دهیم و خواهان آن باشیم ولو بلغ ما بلغ حتی اگر به جنگ ختم شود.
ولی باید بدانیم که برای رسیدن به آبرو و عزت و جایگاه و امنیت کل منطقه ای که در آن زندگی می کنیم -نه فقط امنیت ایران که بعد مجبور باشیم صحنه های دلخراش جنگ را در کشورهای همسایه مان ببینیم و مدام خون دل بخوریم از این همه درد و رنج هم کیشان و هم نوعان- تنها و تنها یک راه داریم و آن راهی است که از مسیر #انتقام_سخت می گذرد.
#انتقام_سخت همانطوری که سید مقاومت از آن تعبیر به قصاص عادلانه کردند، اخراج نیروهای آمریکایی از منطقه است و لا غیر.
در بین مسئولین و نیروهای آمریکایی کسی وجود ندارد که معادل شهید سردار سپهبد قاسم سلیمانی باشد- که کفش این شهید برتر است از ترامپ و مسئولین آمریکایی- و چگونه می توان معادلی برای کسی پیدا کرد که نه یک گردان، نه یک سپاه، نه یک ارتش و نه یک کشور بلکه منطقه ای که شامل چند کشور است و در دهه ی اخیر شاهد جنگ های خانمان برانداز سختی بوده را فرماندهی کرده است؟
و اساسا مگر ما جنگ را شروع کردیم که حالا بعضی بر خود بلرزند و غم زن و بچه و خانه و زندگی و نان را بخورند و عزت و شرف را زیر پا لگدمال کنند؟
دشمنی که در ظاهر پشت صحنه است علناً تیر اول را رها کرده است و ما جز حقارت و یا رشادت راهی نداریم و هیهات بر مردمی که خود را پیرو مکتب عاشورا می دانند، تن به حقارت بدهند که

فَإنی لا أَرَی المَوتَ إلَّا السَّعادَةَ وَ الحَیاة مَعَ الظّالِمینَ إلّا بَرما».

 


عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: مَنْ غَسَّلَ فَاطِمَةَ ع؟
قَال:َ ذَاکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ
 فَکَأَنَّمَا اسْتَفْظَعْتُ ذَلِکَ مِنْ قَوْلِه فَقَالَ لِی: کَأَنَّکَ ضِقْتَ مِمَّا أَخْبَرْتُک؟َفَقُلْتُ قَدْ کَانَ ذَلِکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَقَالَ لَا تَضِیقَنَّ
 *فَإِنَّهَا صِدِّیقَةٌ لَمْ یَکُنْ یُغَسِّلُهَا إِلَّا صِدِّیقٌ* أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مَرْیَمَ لَمْ یُغَسِّلْهَا إِلَّا عِیسَى.
مفضل بن عمر: از امام صادق ع پرسیدم: چه کسی فاطمه ع را غسل داد؟ حضرت فرمود: امیر مومنان ع.
من گویا از این سخن به وحشت آمدم.
حضرت فرمود: گویا از آنچه به گفتم به تنگ آمدی؟
عرض کردم: همینطور است فدایت شوم.
پس حضرت فرمود: (از این سخن) به تنگ نیا که همانا فاطمه صدّیقه است که جز صدّیق او را غسل نمی دهد، آیا نمی دانستی که حضرت مریم را جز حضرت عیسی غسل نداد؟

وسائل الشعیة، ابواب غسل المیّت، باب 24، ح6

 

لفظ صدّیق» در قرآن به صورت، مذکر و مؤنث، مفرد و جمع، شش بار در قرآن ذکر شده است:

به صورت جمع مذکر دو بار:
1) وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَٰئِکَ رَفِیقًا
ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻛﻨﻨﺪ ، ﺩﺭ ﺯﻣﺮﻩ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﻭ ﺻﺪّﻳﻘﺎﻥ ﻭ ﺷﻬﻴﺪﺍﻥ ﻭ ﺷﺎﻳﺴﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻌﻤﺖ [ ﺍﻳﻤﺎﻥ ، ﺍﺧﻠﺎﻕ ﻭ ﻋﻤﻞ ﺻﺎﻟﺢ ] ﺩﺍﺩﻩ ; ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻧﻴﻜﻮ ﺭﻓﻴﻘﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ.(النساء 69)


2) وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَٰئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ
ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ، ﺁﻧﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺻﺪّﻳﻘﺎﻥ ﻭ ﻮﺍﻫﺎﻥ [ ﺍﻋﻤﺎﻝ ]ﻧﺰﺩ ﺮﻭﺭﺩﺎﺭﺷﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، [ ﻭ ] ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺎﺩﺍﺵ [ ﺍﻋﻤﺎﻝ ] ﺷﺎﻥ ﻭ ﻧﻮﺭ [ ﺍﻳﻤﺎﻥ ]ﺷﺎﻥ ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻛﻔﺮ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ ﻭ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻛﺮﺩﻧﺪ ، ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻫﻞ ﺩﻭﺯﺥ ﺍﻧﺪ .(الحدید 19)

به صورت مفرد مؤنث یک بار در وصف حضرت مریم سلام الله علیها:

مَّا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلَانِ الطَّعَامَ انظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیَاتِ ثُمَّ انظُرْ أَنَّىٰ یُؤْفَکُونَ
ﻣﺴﻴﺢ ، ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﺮﻳﻢ ﺟﺰ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻱ [ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ] ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﺎﻧﻲ ﺬﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ . ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺯﻥ صدّیقه ﺑﻮﺩ . ﻫﺮ ﺩﻭ[ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﺮ ] ﻏﺬﺍ ﻣﻰ  ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ . ﺑﺎ ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﺮ ﻮﻧﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻰ  ﻛﻨﻴﻢ [ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﺎﻥ ﻭ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺍﻙ ، ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ ] ; ﺳﺲ ﺑﺎ ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﺮ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻮﻧﻪ [ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺑﻪ ﺑﺎﻃﻞ ] ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻣﻰ  ﺷﻮﻧﺪ ؟ !(المائدة 75)

به صورت مفرد مذکر سه بار در وصف حضرت ابراهیم علیه السلام، حضرت یوسف علیه السلام و حضرت ادریس علیه السلام:

1) یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَّعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ
[ ﺳﺲ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺰﺩ ﻳﻮﺳﻒ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻔﺖ : ] ﺗﻮ ﺍﻱ ﻳﻮﺳﻒ ! ﺍﻱ صدّیق ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻔﺖ ﺎﻭ ﻓﺮﺑﻪ ﻛﻪ ﻫﻔﺖ [ ﺎﻭ ] ﻟﺎﻏﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ  ﺧﻮﺭﻧﺪ ، ﻭ ﻫﻔﺖ ﺧﻮﺷﻪ ﺳﺒﺰ ﻭ [ ﻫﻔﺖ ﺧﻮﺷﻪ ] ﺧﺸﻚ ﺩﻳﺮ ، ﻧﻈﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﻦ . ﺍﻣﻴﺪ ﺍﺳﺖ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩم ﺑﺮﺮﺩم ، ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ [ ﺍﺯ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﺠﻴﺐ ] ﺁﺎﻩ ﺷﻮﻧﺪ .(یوسف 46)

2) وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَّبِیًّا
ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ، [ ﺳﺮﺬﺷﺖِ ] ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﻛﻦ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺍﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ صدّیق ﻭ ﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﻮﺩ .(مریم 41)


3) وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقًا نَّبِیًّا
ﻭ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ، [ ﺳﺮﺬﺷﺖِ ]ﺍﺩﺭﻳﺲ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﻛﻦ ، ﻛﻪ ﺍﻭ صدیق ﻭ ﻴﺎﻣﺒﺮ ﺑﻮﺩ .(مریم 56)

 

نکته: علامه مجلسی در لوامع صاحبقرانی می گوید: صدیق در لغت به معنی کثیر الصدق است که بسیار راستگو باشد یا بسیار تصدیق نبی کند یا هرچه گوید فعل او مصدق قول او باشد؛ اما در عرف حدیث به‌معنی معصوم است.(لوامع صاحبقرانی 2: 222 انتشارات اسماعیلیان، قم)


آیت الله حائری شیرازی:

رزق، مثل ظرف آب مرغداری‌هاست. آب خوری آنها این طور است که کمی بالاتر از لبه ظرفی را سوراخ کرده و آن را پر از آب می‌کنند و روی یک ظرف بشقاب مانند، بر می‌گردانند و آب توی بشقاب زیرین می‌آید. وقتی آب در بشقاب جمع شد و مقابل سوراخ رسید متوقف می‌شود و جوجه‌ها از آب‌ها می‌خوردند. یعنی وقتی مصرف شد تولید می‌شود نه این که تولید می‌شود تا مصرف شود.
روزی همیشه با مصرف همراه است نه تولید. اگر ده جوجه آب بخوردند، آب بیشتری بیرون می‌آید و اگر پنج جوجه بخورند، آب کمتری بیرون می‌آید.
روزی انسان این چنین است. اگر کسی هزینه چند خانواده را تامین کند، مصرف آنها، موجب زیاد شدن درآمد می‌شود زیرا هرکس روزی خودش را می‌خورد و نمی‌تواند روزی شخص دیگری را بخورد.
اگر انسان این معنی را بداند، وقتی کسی از او کمکی بخواهد؛ خوشحال می‌شود و می‌فهمد که بناست خداوند به او روزی بیشتری بدهد. اما اگر سفره‌اش را بست و جلوی مصرف دیگران را گرفت، روزی هم بند می‌آید.

کانال 

نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی رحمه اللّه در پیامرسان ایتا


"مردم"
"ما طرف مردم مان هستیم"
"سمتی می ایستیم که مردم ما ایستادند"
چقدر این روزها استفاده از عبارت های مردم و طرف مردم و سمت مردم، زیاد شده است و هر کسی که بخواهد برای نظری که دارد پناهی پیدا کند، دیواری کوتاه تر از مردم نمی بیند.
اما از قدیم گفتند طبل تو خالی صداش بلنده».
مردمی که این افراد از آنها دم می زنند دقیقا کدام مردم اند؟ چه کسانی هستند و کجا زندگی می کنند؟ چند درصد جامعه اند؟
وقتی که ت برای شان اهمیت پیدا می کند تمام تلاش شان را می کنند که گزینه ی مد نظرشان رئیس جمهور شود و وقتی رئیس جمهوری که از او حمایت کردند  تمام مدیریتش می شود #من_بلد_نیستم پا پس می کشند و خودشان را در صف منتقدین قرار می دهند در حالی که باید اعتراف به اشتباه خود کنند و از آن پوزش بطلبند البته اگر غرور و تکبرشان اجازه بدهد.
وقتی که مردم تقریبا یک دست می شوند در مورد اتفاقی مثل شهادت سپهبد شهید قاسم سلیمانی و تشییع پیکر او، فراموش می کنند که این همه تشییع کننده مردم اند و باید سمتی بایستند که مردم ایستاده اند. اما وقتی که بعد از گذشت سه روز از سقوط هواپیمای اکراینی و اعتراف سپاه به خطا و معذرت خواهی، یاد مردم می افتند و لباس عزا به تن می کنند و به نام مردم اعلام تجمع می کنند و شمع روشن می کنند و از جشنواره ای انصراف می دهند که تا دیروز آرزوی شان حضور در آن و بردن جایزه اش بود و بعد از مشهور شدن به واسطه ی آن و البته تلویزیون، به نام مردم نمکدان می شکنند.(البته باید منتظر ماند و دید که کدام شان بر سر حرفی که زدند می مانند).
خلاصه اینکه مردم شده اند گوشت قربونی»، و تا می توانند از آن شکم چاق می کنند و به استخوان که رسیدند آن را دور می اندازند.

*البته ظاهرا مقصود این عده از مردم، افراد زاویه دار با حکومت و نظام هستند و گرنه همیشه ی خدا ساز مخالف نمی زدند و مخالف نمایی نمی کردند.


فَجَعَلَ اللَّهُ الْایمانَ تَطْهیراً لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ، وَ اَّکاةَ تَزْکِیَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِی الرِّزْقِ، وَ الصِّیامَ تَثْبیتاً لِلْاِخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْییداً لِلدّینِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسیقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَی اسْتیجابِ الْاَجْرِ،
وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَیْنِ وِقایَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِی الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْریضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِیَةَ الْمَکائیلِ وَ الْمَوازینِ تَغْییراً لِلْبَخْسِ.

پس خداى بزرگ ایمان را براى پاک کردن شما از شرک، و نماز را براى پاک نمودن شما از تکبّر، و زکات را براى تزکیه نفس و افزایش روزى، و روزه را براى تثبیت اخلاص، و حج را براى استحکام دین، و عدالت‏‌ورزى را براى التیام قلب‌ها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم یافتن ملت‌ها، و امامتمان را براى رهایى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى کمک در بدست آوردن پاداش قرار داد.
و امر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نیکى به پدر و مادر را براى رهایى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزایش جمعیت، و قصاص را وسیله حفظ خون‌ها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در کیل و وزن را براى رفع کم‏‌فروشى مقرر فرمود.

ادامه مطلب


وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبی ‏مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَیْبِ مَکْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاویلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهایَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالی بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.

و گواهى می دهم که پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، که قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزیدن نام پیامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگیخت، آن هنگام که مخلوقات در حجاب غیبت بوده، و در نهایت تاریکی‌ها به سر برده، و در سر حد عدم و نیستى قرار داشتند، او را برانگیخت بخاطر علمش به عواقب کارها، و احاطه‏‌اش به حوادث زمان، و شناسائى کاملش به وقوع مقدّرات.


# یکی از سوالاتی که گاه و بیگاه با آن رو به رو می شویم این است که چرا انبیا تعداد مشخصی هستند و اساسا چرا من به عنوان مخلوقی از مخلوقات خداوند پیامبر نشدم؟

ادامه مطلب


یا مَعْشَرَ النَّقیبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمیزَةُ فی حَقّی وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتی؟ اَما کانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ اَبی یَقُولُ: اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فی وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَکُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.

اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، این ضعف و غفلت در مورد حق من و این سهل‏ انگارى از دادخواهى من چرا؟ آیا پدرم پیامبر نمی‌فرمود: حرمت هرکس در فرزندان او حفظ می‌شود»، چه به سرعت مرتکب این اعمال شدید، و چه با عجله این بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروریخت، در صورتى که شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن می‌کوشیم هست، و نیرو براى حمایت من در این مطالبه و قصدم می باشد.

نامرد مردمانی که عزت و بها و قیمت پیدا کردن شان مدیون پدرت بود و پس از او آنچنان با تو عزیزترین دخترش که ملقّب به لقب مادرِ پدر بودی را تنها و بی کس رها کردند و پس از داغ پدر، غمِ فرزند را بر دلت گذاشتند و شوهرت را از حق الهی اش محروم ساختند و تو را جلوی چشمش زدند.
نامرد مردمانی که چشم در چشم تو دوختند و سکوت کردند و برای حقِ پایمال شده ی تو و شوهرت قدم از قدم برنداشتند و لب به اعتراض باز نکردند و از تو و حقت و آیاتی که برای شان خواندی و تعداد زیادی از آنها آن آیات را از بر بودند، دفاع نکردند.
نامرد مردمانی که حدیثی دروغین را قبول کردند و تو را از ارث محروم ساختند و آیات روشن الهی را به کناری نهادند.
خطبه خواندی، شکوِه کردی، گریه و عزاداری نمودی اما جواب نیافتی جز اینکه خسته شدیم، یا شب گریه کن ویا روز و آخر برای گریه و عزاداری ات که همه برای مبارزه با جریان باطلی بود که دوباره سر برآورده، از شهر بیرون رفتی و خانه ی غم هایت را برگزیدی.
تو همان انسان کاملی هستی که گفتی: اول همسایه و پس از آن هم خون، اما همسایه با کینه های شتری اش آن کرد که نباید.
نامرد مردمانی که تو و پدر و شوهرت و فرزندانت در بین آنها بودید و از حماقت بت پرستی نجات دادید و حلاوت خدا پرستی را به آنها چشانیدید و خنجر نامردی بر تن تان وارد کردند.
نامرد مردم.

 

 

مادر غمخوار- حاج مهدی رسولی


جرراد! تو چند سال است که در حوزه ی غرب آسیا مطالعه می کنی و اتفاقات آنجا را زیر نظر داری. سوال من دقیقا این است که آیا من باید از مسلمانان و اسلام بترسم که نکند روزی گردنم را بزنند؟
سوال مجری با خنده و تشویق حاضرین در استودیو همراه می شود.
جرراد به عنوان کارشناس غرب آسیا، بعد از ماجرای حمله به هفته نامه ی شارلی ابدو به این برنامه دعوت شده است. او با لبخندی که از سوال مجری به لب دارد، در حالی که انگشتان دو دست خود را به هم چسبانده است و پشت دو دستش قوز دارند و آنها را رو به روی خود قرار داده است و گاهی انگشتان اشاره اش را به دهانش نزدیک می کند، گفت: خب! باید بگویم وقتی یکهو صدایی می شنوی که می گوید: الله اکبر، باید بلرزی، که نوبت تو فرا رسیده است.
حضار مجددا می خندند و تشویق می کنند.
مجری رو به جرراد می گوید: پس امیدوارم در بین حاضرین کسی نباشد که الله اکبر بگوید.
تعدادی از حاضرین با خنده و با صدایی که کمی بلند است، از گوشه و کنار الله اکبر می گویند.
مجری با خنده می گوید: شما تقلبی هستید، ترسی ندارید. و می خندد.
جرراد در ادامه می گوید: از شوخی بگذریم، باید بگویم که نمی توان گفت: هر مسلمانی تروریست است، چرا که ما در جامعه ی خودمان مسلمانانی را می بینیم و در کنار آنها زندگی می کنیم بدون آنکه آزاری از آنها دیده باشیم. اما باید بگویم که هر تروریستی مسلمان و هر مسلمانی امکان دارد که تروریست باشد یا تروریست بشود و از این امر باید ترسید.
مجری رو به جرارد گفت: تو داری من را می ترسانی مرد! احتمالا از این به بعد هر کجا که رفتم باید مسلح باشم، مثلا یک شات گان زیر کتم جاساز کنم.
لویی از این گفتگوی مسخره خسته شد و تلویزیون را خاموش کرد. بعد از آن ماجرا به شدت عصبانی است و اخبار و مصاحبه های رومه ها و رادیو و تلویزون را دنبال می کند تا بهترین تصمیم را بگیرد.
در این حین موبایل او زنگ می خورد، به صفحه اش نگاه می کند و اسم و عکس سوفیا را می بیند، جواب تلفن را می دهد:
-سلام سوفیا
-سلام لویی، کجایی؟
-خانه
-من باید با تو حرف بزنم
-بیا خانه ی من، تنها هستم
-نه لویی، نه! پشت تلفن حرفم را می زنم
-سوفیا! تو خوبی؟ صدایت اضطراب دارد
-لویی! من خوبم. می خواستم بگویم که من الآن در راه مسجد هستم، می خواهم مسلمان بشوم
-شوخی نکن سوفیا، حوصله ی شوخی ندارم، تو می دانی.
-لویی! کاملا جدی دارم حرف می زنم، من می خواهم مسلمان بشوم
-یعنی تو می خواهی تروریست بشوی؟
-نه، نه! همه ی مسلمان ها تروریست نیستند، تو آنها را نمی شناسی، تو.
-حمله کننده ها به شارلی ابدو مسلمانِ تروریست بودند
-اما آنها
-مهم نیست سوفیا، برو تروریست شو
لویی بعد از گفتن این جمله تلفن را قطع می کند و روی مبل لَم می دهد.
با خود کلنجار می رود و افکار مختلف در ذهنش رژه می روند، و در آخر به این نتیجه می رسد: الآن موقعش است که از این تروریست ها انتقام بگیرم.
شب به سوفیا زنگ می زند، از او بابت رفتارش عذرخواهی می کند و او را برای شام دعوت می کند.
سر میز شام موبایلش را بر می دارد، برنامه ی اینستاگرام را باز می کند. به سوفیا می گوید می خواهم استوری بگذارم، آماده ای؟ سوفیا روسریِ آبی اش را مرتب می کند و به او می گوید که آماده است.
لویی شروع به فیلمبرداری می کند.
سلام به همه
سوفیا امروز مسلمان شده است.
سوفیا لبخندی می زند.
لویی اسلحه ی شات گان را بر می دارد و مستقیم سر سوفیا را نشانه می گیرد و شلیک می کند.
با آرامش تمام می گوید: همانگونه که محمد با شمشیر رحمتی است برای تمام مردمِ عالم(1)، ما هم با شات گان آتشی هستیم برای تروریست ها.
نگاهی به جنازه ی سوفیا می اندازد و می گوید:
سوفیا! با عشق.

___________________

(1) جمله ای که داعشی ها معمولا ابتدای کلیپ های شان می گویند.


وَ قَالَ (علیه السلام):
الْغِنَى فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ.
و درود خدا بر او، فرمود:
ثروتمندى در غربت، چون در وطن بودن، و تهیدستى در وطن، غربت است.

نهج البلاغه(ترجمه دشتی)، حکمت 56

-زن! یک استکان چایی بده دست ما.
صدای فریدون است که تا طبقه ی بالا تند و تیز و بی اجازه می آید و پشت بندش بوی سیگاری است که قافیه را به صدا باخته است و نفس نفس ن وارد اتاق می شود. حتمی لباس همیشگی اش را پوشیده: پیراهن سیاه آستین بلندِ گشاد با رگه های سفیدِ عرق بدنش و شلوار سفیدِ دم پا گشاد با گُله به گُله لکه های رنگارنگ روی آن.
از اتاق می زنم بیرون پیش از آنکه دود سیگار دو دستش را بیندازد روی گردنم و محکم فشارم دهد و خفه ام کند.
به حیاط خانه که می رسم سلامی به فریدون می دهم که لبِ پنجره نشسته است و چایی را هورت می کشد.
او سری تکان می دهد و رو به همسرش می گوید:
ببینم زن! چه خبر؟ امروز کسی سراغ ما را نگرفت؟
صدای همسرش همیشه پاورچین پاورچین و آرام، درِ گوشم را می زند و گاهی مجبورم کمی بیشتر دقت کنم تا صدایش را بشنوم، اما این دفعه انگار که کمال همنشین در او اثر کرده باشد، با صدایی به بلندی صدای شوهرش گفت:
آخر مرد! چه کسی سر قبر تو قرار است فاتحه بخواند که حالا بخواهد در خانه ات را بکوبد؟! کلون این خانه را جز منیژه و شهلا برای غیبت و دوست های گور به گوریِ این پسرِ دانشجو برای درس، کسی نمی زند.
جمله ی آخری را سعی کرد آرام بگوید اما طوفان به پاشده از رگبار کلماتش مهلت کم کردن صدایش را نداد. فریدون حتما لبخندِ بی خیالی و شانه بالا انداختنم را دید و در جواب همسرش می گوید:
راست می گویی زن! ما گور نداریم که کفن داشته باشیم و الا این همه عمو و عمه و خاله و دایی و جک و جانورهایی از طایفه ی خودمان در شهر هستند که خبری از ما نمی گیرند. خدا کند فردا اگر مُردیم جنازه مان روی زمین نماند.
من بلند شدم بروم اتاق که فریدون داد زد:
های پسر! تو امروز و فردا می روی شهر خودت اما مدیون من هستی که تا قبل از آن روز اگر من مردم جنازه ام را روی زمین بگذاری.
به او گفتم: ان شاءالله عمر طولانی داشته باشید آقا فریدون.
-پسر! مرگ، دوای درد است وقتی غربتِ نداری به جانت می افتد.
انگار دست های زمخت و ناخن های تیز و بلندِ دود سیگار بهتر از تلخیِ زهرِ مکالمه ی فریدون و همسرش است.


وَ قَالَ (علیه السلام):
الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا.
و درود خدا بر او، فرمود:
دنیا گذرگاه عبور است، نه جاى ماندن، و مردم در آن دو دسته اند: یکى آن که خود را فروخت و به تباهى کشاند، و دیگرى آن که خود را خرید و آزاد کرد. 

نهج البلاغه(ترجمه دشتی)، حکمت133


- گوسفندی داشتم لاغر مردنی، وزنش خیلی بخواهد بشود پنج کیلو، روی دستم مانده بود و باید یک طوری آبش می کردم. چاره ای نداشتم جز اینکه بستمش به علوفه و آب. دو-سه روز فقط می خورد و می خوابید. آخرش هم قربان خدا بشوم یک آدم ساده لوحی آمد و گوسفندی برای عقیقه ی بچه اش خواست. من هم با چرب زبانی تمام و چپاندن چند دروغ مصلحتی بین واقعیت هایِ خوبیِ عقیقه کردن و مهمانی دادن، گوسفند را غالب این بدبخت کردم، رفت پیِ کارش.
جمله ی آخری را با چند شکلک و خنده ای که باعث خنداندن جمع شد گفت. هنگام خندیدنش سبیل کوتاهِ کم پشت و ته ریش و اندام لاغرش توجهم را جلب کرد، اما او انگار برداشت دیگری از نگاهم کرد. رو به من گفت:
دایی! ناراحت نشی ها!! کار ما طوری هستش که دروغ نگویی کار پیش نمی رود، ما بندِ کارمان هستیم و کارمان بندِ دروغ.
من با لبخندی ماسیده بر لبم گفتم: بله! از بند است که آدمی بنده می شود.


وَ قَالَ (علیه السلام): ضَعْ فَخْرَکَ وَ احْطُطْ کِبْرَکَ وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ.
و درود خدا بر او، فرمود: فخر فروشى را کنار بگذار، تکبّر و خود بزرگ بینى را رها کن، به یاد مرگ باش.
نهج البلاغه (ترجمه دشتی)، حکمت398

روی برانکارد خوابیده بودم و مثل نوزادِ تازه به دنیا آمده قنداقم کرده بودند، با این تفاوت که صورتم را هم پوشانده بودند و سر و ته پارچه را شکلات پیچ.
زیرِ برانکارد هیچ کس نبود، روی هوا معلق بود و آرام آرام حرکت می کرد. با اینکه سر و ته جسدم معلوم نبود اما احساس کردم با سر داخل چاله ای که تهِ آن تنگ تر از سرش است و به عمق نصفِ قدِ یک انسان معمولی، می شوم. ناگهان صدایی از درون چاله شنیدم که می گفت:
به خانه ات خوش آمدی فرامرز.
صدا منعکس می شد؛ هر بار کلمه ای از جمله کم و با ریتمی کندتر و کلفت تر:
خانه ات خوش آمدی فرامرز.
خوش آمدی فرامرز.
فرامرز.
بیلی را دیدم که روی من خاک می ریزد، کم کم اینجا تاریک می شود، تاریک تر از لحظه ی قبل و یک آن همه جا ساکت شد، ساکت و تاریک، آنقدر که سفیدی پارچه، را نمی دیدم.
داشتم خفه می شدم که دستی مچ دستم را گرفت و از خواب پریدم.
سودابه نگران به صورت عرق کرده ام نگاه می کرد و می گفت: عزیزم! خواب می دیدی، چیزی نشده است.
بلند شد، چراغ اتاق را روشن کرد و رفت بیرون و با لیوانی  آب برگشت. آب را که خوردم کمی آرام شدم اما تا صبح خوابم نبرد.

آهای پیرمرد! کجایی؟
فریبرز وارد محل کارش شد؛ نمایشگاه ماشین. امروز بر خلاف دو سه روز گذشته که به محض وارد شدن سراغِ لکسوس سیاه و سانتافه ی سفید و پورشه ی قرمز رنگی که روی دست او مانده اند، می رفت و به هر کدام شان می گفت: امروز باید ردت کنم بروی، این کار را نکرد و یک راست رفت پشت میزش نشست و کارگرش را صدا کرد.
- آهای پیری! تو با این تیپ ضایعت مشتری را می پرانی، اما چه کنم که فامیل هستی و پدرم سفارشت را کرده است. حالا برو یک نسکافه از کافه قهوه ی رو به رو بگیر بیا، بگو مخصوص آقا فری!
پیرمرد بدون آنکه پلک بزند و حرفی بگوید، رفت و زود با یک استکان نسکافه برگشت.
- حالا زودتر از جلوی چشمم دور شو که امروز اصلا نمی خواهم ببینمت.
پیرمرد این را شنید و دوباره بدون هیچ حرفی، سمت اتاقک کوچکی که گوشه ی نمایشگاه بود رفت. بقچه ی ناهارش را به دست گرفت، سمت دفتر برگشت و رو به فرزاد گفت: آقا! من از شما و پدرتان خیلی ممنونم که کاری به من دادید و واسطه ای برای رسیدن روزی زن و بچه ی من شدید، اما حرف های هر روزتان از روز قبل نیش دار تر می شود و تلخی این زهر به شیرینی حقوقی که می دهید نمی ارزد. این چند روزی را که از ماه گذشته است، بخشیدم به شما، سلام من را به پدرتان برسانید.
پیرمرد پشتش را کرد و رفت و فرزاد با لبخندی که گوشه ی لبش داشت، گفت:
- آدمِ ضعیف را باید زیر پا له کرد تا دنیا جای بهتری شود. امیدوارم روزی برسد که همه ی آدم های ضعیفِ مثل تو بروند به درک.
پیرمرد که به در نمایشگاه رسیده بود، برگشت و به فرزاد گفت: ما ضعیف ها و شما بزرگ پندار ها، همه، روزی می میریم و بعد از آن باید دید درک جایگاه کدام مان است.


آن سال یعنی سال 1868 ، سال تأسیس راف و پسران بود. ساموئل و ترینا با هم ازدواج کردند و ساموئل صاحب یک آزمایشگاه مجهز و چند حیوان کوچک و بزرگ شد. او گیاهان مختلف را نیز مورد آزمایش قرار داد و از عصاره ی آنها نیز استفاده کرد. بیماران گتو به او مراجعه می کردند و برای هر مریضی که داشتند دارویی از او می خریدند. شهرت ساموئل عالمگیر شد. کسانی که پول پرداخت دارو را نداشتند از پرداخت پول معاف بودند. ساموئل به ترینا می گفت: اشکال ندارد مهمان ما است. دارو برای شفا است نه پول درآوردن.
کار ساموئل بالا گرفت. وقت آن رسیده بود که به ترینا بگوید: حالا می توانیم یک مغازه ی کوچک برای خودمان باز کنیم.
باز کردن مغازه یک موفقیت چشم گیر بود. کسانی که روز اول از کمک به ساموئل سر باز زده بودند اکنون نزد او می آمدند.
- ما با تو شریک خواهیم شد. می توانیم فروشگاه را به صورت زنجیره ای در بیاوریم.
ساموئل با ترینا م کرد: من همیشه از شریک می ترسم. این شغل مال ما است. آنها با شریک شدن شان در شغل مان، در زندگی ما شریک خواهند شد.
و هر دو با این نظر موافقت کردند.
همانطور که تجارت آنها رشد می کرد و تعداد مغازه ها زیادتر می شد، تعداد متقاضیان شریک شدن با ساموئل نیز زیادتر می شد و او همه ی آنها را رد می کرد. وقتی پدر زنش علت را پرسید او جواب داد:
هیچ وقت یک روباه را اگر چه با تو دوست باشد به داخل مرغدانی راه نده، چرا که بالاخره روزی گرسنه خواهد شد.

خط خون، 87-88
سیدنی شِلدان
مترجم: امیر منوچهری پور


- ها! کرک و پرِ تمام درخت ها می ریزد از سرمای نیمه جان پاییز و تسلیم نسیمِ کمی خنک آن می شوند و لباس خود را در برابر او به نشانه ی مرد نبودن شان می کَنند، اما من، و تنها من و فقط من، در برابر باد و باران و برف و کولاک می ایستم و همیشه برقرار و سبز می مانم و ضرب المثل می شوم که فلانی چون سرو سبز و تناور است در برابر تمام مشکلات.
کودکی که این سخن را شنیده بود و به چشم، جملات و تاریخ های نوشته شده بر درختان پارک را دیده بود، با میخی در دست بر روی سرو نوشت:
این از باد نمی ترسد،
از باران نمی هراسد،
از برف بر خود نمی لرزد،
از کولاک رعشه بر اندامش نمی افتد،
اما از تیزی نوک میخی خون گریه می کند و به خود می پیچد.
امضا: فری، یک دهه هشتادی
12/ 05/ 1397

 

# اگر بیکاری نباشد، یک هزارم این خزعبلاتی که می نویسم و می نویسند را نه می خواندید و نه می شنیدید و البته نه می خواندم و نه می شنیدم و این نوشته هم یکی از آن خزعبلات هجوم کننده در زمان بیکاری به ذهنِ درگیرِ من است.


 عن علیّ‌[علیه السّلام]قال: سمعت النّبیّ‌ صلّى اللّه علیه [وآله] یقول: إذا کان یوم القیامة، نادى مناد من وراء الحجب:یا أهل الجمع غضّوا أبصارکم عن فاطمة بنت محمّد حتّى تمرّ».
المصدر: فضائل فاطمة اهراء، الحاکم النیسابوری، صص 38-39، ح 4

امام علیّ علیه السلام فرمود: شنیدم پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را که می فرمود: هنگامی که روز قیامت شود، منادی از پشت حجاب ها ندا دهد: ای جماعت چشم فرو بندید از فاطمه دختر محمّد صلّی اللّه علیه و آله تا آنکه بگذرد.

چند نکته:
1- مولف منبع فوق ابو عبداللّه محمّد بن عبداللّه حاکم نیشابوری، یکی از علمای برجسته اهل تسنن است که در حدیث و علوم مرتبط با آن به مرتبه ای رسیده است که به او لقب حاکم داده اند که یکی از القاب والا در علوم حدیث است.
معروف ترین تألیف او المستدرک علی الصحیحین» است که در آن روایاتی را که بر اساس شرط های صحت حدیث نزد محمد بن اسماعیل بخاری و مسلم بن حجاج قشیری، صاحبان مهم ترین کتب روایی اهل تسنن، صحیح اند، ذکر کرده است. از جمله احادیث مذکور در المستدرک دو حدیث مهم طیر مشوی» و مدینة العلم» است که بر اساس این دو حدیث او را متهم به تشیع و رافضی بودن، کردند.

کتاب فضائل فاطمة اهراء» سلام اللّه علیها را علیّ رضا بن عبداللّه بن علیّ رضا»، یکی از سلفی ها(وهابی ها) تحقیق کرده است که ناصبی بودن آنها به معنای انکار فضایل اهل بیت علیهم السلام، برای هر کسی که با این مذهب آشنایی دارد، کاملا آشکار و واضح است.
محقق کتاب احادیثی را از جمله حدیث فوق تضعیف می کند، لکن تضعیفات این افراد که متاسفانه کتاب های زیادی را تحقیق کرده اند قابل اعتماد و اعتنا نیست، چرا که حب و بغض در آن به شدت دخیل است.
یک نمونه از تضعیفات بی حساب و کتاب آن است که ذیل روایت 59 صفحه 63، عبارتی را از شمس الدین ذهبی نقل می کند که اسماعیل و شیخه و عاصم ضعّفوا، و الحدیث منکر من القول یشهد القلب به»! (اسماعیل و شیخ او و عاصم(سه راوی مذکور در سند حدیث) تضعیف شدند و حدیث، سخن منکَری است که قلب به (منکر بودنش) شهادت می دهد).
و محقق این عبارت را تایید می کند.
این حرف ذهبی -که بعضا ذیل احادیث فضیلت دیده می شود- حداقل دو سوال را در ذهن بر می انگیزد:
الف- بر فرض که این سه راوی ضعیف باشند، حدیث جعلی نمی شود چرا که وضع و جعل ملاک های خاص خودش را دارد، و کدام یک از این ملاک ها اینجا وجود دارد؟
این راویان نهایتا ضعیف اند نه جاعل.
ب- اینکه قلب شهادت می دهد، مگر قلب ملاک است در تضعیف و تصحیح؟ قلبی که بنا دارد فضایل اهل بیت علیهم السلام را انکار کند، شهادتش در مورد فضایل کجا اعتبار دارد؟ چرا قلب ذهبی و امثال او فقط در مورد احادیث فضائل به تکاپو می افتد که شهادت بدهد؟ اگر این دسته می گفتند: عقاید و باورهای مان چنین شهادت می دهد، باور پذیرتر بود.

علاوه بر این کتاب، این روایت در کتاب های دیگر اهل تسنن از جمله فضائل الصحابة احمد بن حنبل، المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری، المعجم الأوسط و المعجم الکبیر طبرانی، دلائل النبوة و فضائل الخلفاء الاربعة و غیرهم، و معرفة الصحابة ابو نعیم اصفهانی و الشریعة آجری و غیره آمده است.( به این لینک مراجعه شود  https://b2n.ir/absarakom ).
ای کاش کسی یا کسانی پیدا شوند که در برابر کاری که وهابی ها با میراث روایی اسلام می کنند و بر اساس امیال خود به تصحیح و تضعیف روایات می پردازند، به تحقیق کتاب های روایی با قلمی عالمانه و محققانه و به دور از تعصب اقدام کنند تا بیش از این شاهد از بین رفتن این میراث گرانبها نشویم.

 

 

2- شبیه متن این حدیث در مجامع روایی شیعه نیز ذکر شده است که از آن جمله می توان به کتاب امالی شیخ صدوق ج1، ص 69- 70، ح 36 و کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام ج 2، ص 32-33، ح 55 اشاره کرد.

3- دستور از پشت حجاب ها و سرا پرده بی شک دلیل بر عظمت و بزرگی حضرت زهرا سلام اللّه علیها است، که هر چشم پاک و ناپاکی به ایشان نیفتد.

4- از این روایت نیز می توان استفاده کرد که دستور به مومنین و مومنات مبنی بر فرو بستن چشم ها در برابر همدیگر، علاوه بر اینکه موجب آرامش روانی جامعه است، برای تعظیم و بزرگ شمردن آنها نیز می باشد.


نفرت ناشی از رنگ پوست زندگی سیاهان را فروتر از زندگی سفید پوستان قرار داده و انسان سیاه، که عکس العملش در قبال آرزوهایش شبیه سفید پوستان بود، می جنگید تا آگاهی از این تفاوت را در قلبش به خاک بسپارد چون این آگاهی سبب وحشت و تنهایی او می شد.
انسان سیاه که مورد نفرت سفید پوستان و منفور فرهنگی بود که خود جزء حیاتی آن به شمار می آمد، کم کم خودش هم از چیزی از درون خودش که مورد نفرت بقیه بود، متنفر شد ولی غرورش او را وا می داشت این نفرت از خود را پنهان کند چون نمی خواست سفید پوستان بدانند که آنچنان مغلوب آنها شده است که تمام زندگی اش  تابع تلقی آنها از او است. ولی در حین اختفای این نفرت از خود، به ناچار نمی توانست از آنهایی که چنین نفرت از خودی را در او برانگیخته بودند متنفر نباشد. بنابراین همه ی ساعات روزش را مصروف جنگ با خود می کرد، قسمت عمده ی نیرویش را صرف مهار کردن احساسات عنان گسیخته اش می کرد؛ احساساتی که نمی خواست در وجودش باشند ولی کاری از او ساخته نبود.
انسان سیاه که در پشت سد نفرت دیگران مانده و به احساسات خود دل مشغول بود، مدام با واقعیت ستیزه می کرد. او ناتوان شده بود، کمتر قادر بود جهان عینی را ببیند و درباره اش قضاوت کند. و وقتی به این مرحله رسید، سفید پوستان نگاهش می کردند و می خندیدند و می گفتند: نگاه کن، نگفتم همه ی کاکا سیاه ها همه شان همینطور اند؟
برای اینکه گره کور این احساسات سرکوب شده را بگشایم، بخش خالی قایق شخصیتم را با رؤیاهای جاه طلبانه انباشتم تا مانع واژگون شدن آن به دریای بی خبری بشوم.
من هم مثل همه ی آمریکائیان رؤیای اشتغال به حرفه ای و پول در آوردن را در سر می پروراندم، رؤیای کار برای شرکتی که به من اجازه ی پیشرفت بدهد تا آنکه به مقام مهمی ارتقا بیابم. حتی رؤیای تشکیل گروه های مخفی سیاهان که با همه ی سفید پوست ها بجنگند. و اگر سیاه پوستان موافق تشکیلاتی اینچنین نمی بودند، بالاجبار با خود آنها مبارزه می کردم.
و باز هم کار به نفرت از خود ختم شد، ولی این نفرت دیگر نفرتی بود که متوجه بیرون از خودم، یعنی سیاه پوستان دیگر بود.
با این همه با آن بخش از مغزم که ساخته ی دست سفید پوستان بود، می فهمیدم که هیچ یک از رؤهایم به واقعیت نمی پیوندند. بعد از خودم متنفر می شدم که اجازه داده ام ذهنم به چیزهای دست نیافتنی مشغول شود. باز روز از نو، روزی از نو.
کم کم در اعماق ذهنم دستگاهی تعبیه کردم تا سد راه تمام رؤیاها و آرزوهایی شود که خیابان ها، رومه ها و فیلم های شیکاگو در من بر می انگیختند. داشتم دوران کودکی دومی را می گذراندم؛ محدودیت امکانات از نو بر من آشکار شده بود. چه رؤیاهایی می توانستم در سر بپرورانم که در آن احتمال تحقق باشد؟ هیچ چیزی به ذهنم نمی رسید و به تدریج، دقیقا بر همان هیچ، همان حس دائم خواستن بدون داشتن، منفور بودن بدون دلیل بود که ذهنم متکی شد. داشتم به ابهام در می یافتم که زندگی برای یک سیاه پوست در آمریکا چه معنایی دارد، نه در قالب وقایع بیرونی، لینچ کردن، جیم کروییسم و خشونت های بی پایان، بلکه در لباس احساسات به چهار میخ کشیده شده، درد روحی.
دریافتم که زندگی سیاهان از آنجا که به رنجی که می برند آگاه نیستند، سرزمینی بی حاصل است و تنها معدودی از سیاهان[که] معنای زندگی شان را می دانند، می توانند سرگذشت شان را بیان کنند.

عطش آمریکایی، ص 33-35
ریچارد رایت
مترجم: فرزانه طاهری


(این نوشته پریشان گویی بیش نیست.)

 

- این آتش را خاموش کنید.
این جمله را آهسته و با خونسردی کامل گفت.
تا پیش از این همه دور آتش نشسته بودند، خود را گرم، سیخ وافور را داغ کرده و چایِ تلخ و سیاه قوری را گرم نگه داشته بودند و به واسطه ی آتش از نئشگی در آمده، به خلسه و سپس نشاط رسیده بودند.
پس از این دیگری نیازی به آتش نبود و باید خاموش می شد.
یکی مانده ی چایی تهِ استکانش را ریخت، دیگری خاکستر دور و اطراف زغال های گداخته را و سومی با آن دندان های زردش، از فرط زیاده روی در کشیدن وافور برای این دو دست می زد و می خندید.
آتش اما کم کم راهی به زغال های زیرین پیدا کرد و در آنجا برای خود لانه ای برگزید که نه چای سیاه خفه اش کند و نه خاکستر، خاکش.
آن سه نفر به گمان اینکه کارشان را خوب انجام داده اند، هر کدام سر جای خود روی کمر، طاق باز ولو شدند و چون خرس به خواب زمستانی رفتند و خرناسه می کشیدند.
آتش اما در فکر شعله ور شدن بود، در فکرِ بزرگ تر و بزرگ تر شدن، ولی راهی پیدا نمی کرد مگر اینکه از بیرون کمکی برسد.
پس تلاش کرد که همانطور که خود را زیر زغال ها پنهان کرده بود، راهی به بالا پیدا کند و سر بر آورد اما همه جا را خاکستر فرا گرفته بود. مشکل از این هم بدتر شد وقتی که وسعت خود را در حال کم شدن دید؛ زغال های گداخته کم کم سرد می شدند، خاکستر می شدند و دست دراز می کردند تا او را دفن کنند.
از هر شش جهت خود را در محاصره می دید و تنها امیدش پشت خاکسترهای بالایی بود، پس باید دل را به دریا بزند و پیش از آنکه خاموشی به سراغش بیاید تلاش خود را بکند.
با دقت نگاه کرد، نور ضعیفی را دید، به سمت آن حرکت کرد، دست خود را از سوراخ بیرون برد، جریان هوا را روی آن حس کرد و انگشتانش را کمی تکان داد.
تکه کاغذی گوشه ی منقل که نیمی از آن سوخته و خاکستر شده بود و گوشه راستش عدد 40 و در مقابل گوشه ی چپ عبارت چهل و یک سال زندگی» دیده می شد، تا دست آتش را دید، کمی تقلا کرد تا از دست خاکستر فرار کند و به سمت او برود. با نفس هایی که به سختی می آمدند و می رفتند و تنی سیاه از زغال های سرد شده ای که دست و پای او را می خواستند ببندند، خود را به آتش رساند و دست در دست او گذاشت و آتش گرفت و به آن نیرو بخشید و زغال های خاموش را روشن کرد و دوباره کل منقل گر گرفت.


 

مدام باید غم خورد، رنج کشید، اذیت شد، درد را تحمل کرد، غصه را جرعه جرعه نوشید، که چه؟ که موعد رهایی و زمان راحتی چه وقت می رسد؟
البته این در صورتی است که باور نداشته باشی که بعد از اینجا، جای دیگری هست که متر و معیارش متفاوت است و دیگر کاری از تو بر نمی آید. هر چند این اعتقاد صرفا دل خوش کنکی بیش نیست و واقعیت را تغییر نمی دهد، که عقلی هست که مدام دم گوش آدمی بخواند: اگر جهانی دیگر نباشد چرا با این دقت آفریده شده ای؟ و اگر سازنده ات بی هدف ساخت، چطور تو بی هدف قدم از قدم بر نمی داری؟
بگذریم.
گاهی آرزو میکنی که نباشی، که بروی جایی که برگشتی ندارد اما دل بستگی ها و دل بستگان مانع از رشد و بزرگ شدن این آرزوها می کنند.
کجا بروی و تنهای شان بگذاری؟ بروی که راحت باشی و از ناراحتی دق کنند؟ از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنی برای آسودگی و بارت را بر دوش شان بگذاری که زیر آن کمر خم کنند؟
غم ندیدن شان، در آغوش نکشیدن شان، نبوسیدن شان، نبوییدن شان قطعا دوباره و چند باره تو را می کشد و چنان گران می آید که آرزو می کنی برگردی و تمام مشکلات را به جان بخری و دم بر نیاوری، بلکه دم به دم و راه به راه سجده ی شکر به جا آوری که آنها را داری.
نگاهت به زندگی تغییر می کند و تعریفت از آن، این می شود که رنج بکشم، اذیت بشوم، درد بکشم، تلاش کنم، بدوم برای دیدن خنده و راحتی و آسودگی و آسایش و لذت بردن شان از زندگی.


نمی دانی که ریشه کن کردن شرارت ها قبل از کاشتن بذر نیکی چه کار کُند و مأیوس کننده ای است.
در اینجا بچه ای داریم که تقریا مرا از پای درآورده است، ولی من به شکست در مقابل یک بچه ی پنج ساله تن در نخواهم داد.
او یک در میان یا چنان عبوس و منزوی می شود که حتی یک کلمه حرف نمی زند و یا دچار چنان طغیان گرایانه ای از خشم می شود که هر چه سر راهش ببیند می شکند و از بین می برد. فقط سه ماه است که در اینجا است و در این مدت تقریبا همه ی خرت و پرت های این یتیمخانه را شکسته است. البته ضایعه ای برای هنر نبوده.
حدود یک ماه قبل از اینکه من بیایم، یک روز از غیبت پیشخدمت که به سرسرا رفته بوده تا زنگ ناهار را بزند، استفاده کرده و  رومیزی را از روی میز غذای کارمندان کشیده.
چند لحظه قبل از آن سوپ را کشیده بودند!
خودت می توانی کثافت کاری را مجسم کنی!
خانم لی پت به خاطر این کار، پسرک را تا سر حد مرگ کتک زده، ولی حتی کشتن هم نمی توانسته خوی او را که همانطور دست نخورده به من به ارث رسیده متعادل کند.
پدرش ایتالیایی و مادرش ایرلندی بوده. این پسر موهای قرمز و کک و مک را از کانتی کورک دارد و صاحب زیبا ترین چشم های قهوه ای است که تا به حال ناپل بیرون داده. بعد از چاقو خوردن پدرش در یک دعوا و مردن مادرش بر اثر الکلیسم، این کوچولوی بی پناه تصادفا به ما سپرده شد. من مشکوکم که به دارالایتام کاتولیک ها تعلق داشته باشد، زیرا رفتارهایش. خدای من! ای خدای مهربان! همان است که انتظار داری؛ لگد می زند، گاز می گیرد و فحش می دهد!
من اسمش را انگولکچی گذاشته ام.
دیروز او را در حالی که می لولید و جیغ می کشید به دفتر من آوردند. متهم بود که یک دختر کوچولو را کتک زده و عروسکش را قاپیده.
دوشیزه اسنیت او را روی یک صندلی مقابل من محکم انداخت و ولش کرد تا آرام بگیرد. من مشغول نوشتن بودم.
ناگهان از صدای سقوط شدیدی از جا پریدم. پسرک آن گلدان سبز بزرگ را از روی طاقچه ی پنجره انداخته و پانصد تکه کرده بود. من چنان شتابزده از جا جستم که شیشه ی جوهر روی زمین ولو شد و موقعی که انگولکچی فاجعه ی دومی را دید، غرش خشم آگینش متوقف شد و سرش را پایین انداخت و قاه قاه خندید. این بچه شیطان صفت است!
تصمیم گرفتم برای اصلاح شخصیت او رفتار تازه ای در پیش بگیرم که تصور می کنم در زندگی کوتاه و سراسر آوارگی اش هیچ وقت نظیر آن را از کسی ندیده باشد. می خواهم ببینم که از تشویق و تحسین و محبت چه کاری ساخته است؟ بنابراین به جای آنکه به خاطر گلدان تنبیهش کنم، وانمود کردم که حادثه ای اتفاقی بوده است. او را بوسیدم و گفتم که مبادا احساس ناراحتی کند.  اما باید از دلم می پرسیدی!
این رفتار چنان ضربه ای به او زد که آرام گرفت. نفسش را در سینه حبس کرد و در تمام مدتی که اشک هایش را پاک می کردم و لکه ی جوهر را می زدودم، به من زل زد.
در حال حاضر این بچه بزرگترین مشکلی است که یتیم خانه با آن رو به رواست. او به حد اعلای بردباری و مراقبت محبت آمیز فردی احتیاج دارد؛ کاری که از دست یک پدر و مادر با کفایت و تعدادی خواهر و برادر و یک مادربزرگ بر می آید. ولی من نمی توانم قبل از این که بر بد زبانی او و میل درونی اش به خرابکاری غلبه پیدا کنم، او را به خانواده ای محترم بسپارم.
او را از بچه های دیگر جدا کردم و در تمام روز در اتاق خودم نگهداشتم.
جین! تمام اوبژدار(اشیای هنری) خراب شدنی را از جا برداشت و در ارتفاع امنی گذاشت. خوشبختانه پسرک عاشق نقاشی است. دو ساعت روی قالی نشست و سر خودش را با مدادهای رنگی گرم کرد. توجهی که من به قایق قرمز و سبزش با بیرق زرد آویخته از دکل آن نشان دادم به حدی برایش غیر منتظره بود که با ناشیگری تمام خوش اخلاق شد. تا آن موقع نتوانسته بودم کلمه ای حرف از دهانش بیرون بکشم.
بعد از ظهر دکتر مک ری آمد و از قایقش تعریف کرد.
انگولکچی از غرور آفرینش به خود می بالید. سپس به عنوان جایزه برای اینکه پسر کوچولوی خوبی بوده، دکتر او را با اتومبیل خود برای دیدن یک مریض روستایی برد.
ساعت پنج، دکتر غمگین تر و عاقل تر انگولکچی را به آغل برگرداند. او در یک ملک روستایی آرام جوجه ها را سنگ زده، چهارچوب محکمی را خرد کرده و گربه ی خانگی را از دمش گرفته و در هوا چرخانده بود. سپس وقتی که کدبانوی پیر و مهربان خانه سعی کرده بود ترحم او را نسبت به گربه ی فلک زده جلب کند، به او گفته بود که برود گم بشود!

 

دشمن عزیز، صص 105-108
جین وبستر
مترجم: سوسن اردکانی(شاهین)


عَنِ الْإِمَامِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام عَنْ آبَائِه علیهم السلام عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ فَإِنَّهُ الدِّینُ الَّذِی نُلَازِمُهُ وَ نَدِینُ اللَّهَ تَعَالَى بِهِ وَ نُرِیدُهُ مِمَّنْ یُوَالِینَا لَا تُتْعِبُونَا بِالشَّفَاعَةِ.

وسائل الشیعة، کتاب الجهاد، أبواب جهاد النفس، باب وجوب الورع، ح21

امام هادی علیه السلام به نقل از پدران خود، از امام صادق علیه السلام فرمود: با ورع و باتقوا باشید که این ورع و تقوا همان دینی است که همواره ما ملازم آن هستیم و پایبند به آن می باشیم و از پیروان خود نیز می خواهیم که چنین باشند. از ما [با عدم رعایت تقوا] شفاعت نخواهید و ما را به زحمت نیندازید.

 

 


  • قال أبو جعفر محمّد بن علیّ الجواد علیه السلام:
  • مَنِ اسْتَغْنی بِاللهِ إفْتَقَرَ النّاسُ إلَیْهِ، وَ مَنِ اتَّقَی اللهَ أحَبَّهُ النّاسُ وَ إنْ کَرِهُوا.
  • [بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۷۹، ح ۶۲]
  • هر که خود را به وسیله خداوند بی نیاز بداند مردم محتاج او خواهند شد و هر که تقوای الهی را پیشه خود کند خواه ناخواه، مورد محبّت مردم قرار می گیرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.

 

 

  • أهنّی وأبارک لکم مولد الإمام محّمد بن علیّ الجواد علیه السلام وأسأل اللّه بحقّه أن یدفع عنّا وعنکم کلّ شرّ ومرض وأن یشفی کلّ مریض وأخصّ بالذکر المبتلین بهذا الفایروس من أیّ دیانة ومذهب.

الروضة الندیة

محمد بن إسماعیل الأمیر الصنعانی، العالم الیمنیّ الذی انشد الشعر فی مدح ابن عبدالوهاب فی بدایة دعوته و رجع عنها حینما رأی منهجه فی تکفیر المخالف.
وصفه الشوکانیّ فی البدر الطالع بـالإمام الکبیر المجتهد المطلق صاحب التصانیف».
کتاب الروضة الندیة، شرح التحفة العلویة» شرح لقصیدة أنشدها الأمیر الصنعانیّ فی مدح أمیرالمؤمنین الإمام علیّ علیه السلام وأورد فیه فضائل جمّة لمولانا حتّی أنکر نسبة الکتاب إلیه بعض أهل الحدیث حیث لم یطیقوا سماع فضائل الإمام علیّ علیه السلام و تفضیله علی الصحابة کلّهم. فالأمیر الصنعانیّ قال فی آخر قصیدته:
کلّ ما للصّحْبِ مِنْ مکرمةٍ *** فله السبق تراه الأوّلیّا
جُمِعَتْ فیه وفیهم فُرّقَتْ *** فلهذا فوقهم صار علیّاً
لکنّ کلّ سعیهم فی الإنکار لا یجدی وکأنّه هباءً منثوراً لأنّ المصنّف صرّح بتصنیفه لهذا الکتاب فی مواضع عدّة من مؤلّفاته وإجازاته وهناک نُسَخ لهذا الکتاب فی بعض المکتبات حیث أشار محقّق الکتاب إلیها.
لهذا المصنَّف أهمیّة بالغة حیث ألّفه أحد علماء أهل الحدیث المتشدّدین فی تضعیف أحادیث فضائل أمیرالمؤمنین علیه السلام، فإنّک تری فی مقدّمة التحقیق کیف یدفع المحقّق عن المصنّف تهمة النصب من أنّه بسبب اهتمامه بالحدیث قد انحرف عن الوصیّ وأهل بیته ورغب عن تراثهم.
وفی اام أذکّرک أنّ المصنّف لم یذکر فضائل الامام علیّ علیه السلام فحسب بل یروی فضائل السیّدة اهراء و الحسنین علیهم السلام.

انسخ الرابط التالی لتحمیل کتاب الروضة الندیة شرح التحفة العلویة

 


https://b2n.ir/rawzah


عن علیّ بن أبی طالب (علیه السلام)، قال: قال رسول اللّه (صلّی اللّه علیه وآله) یوم فتحت خیبر: لو لا أن یقول فیک طوائف من أمّتی ما قالت النصارى فی عیسى بن مریم، لقلت الیوم فیک مقالاً لا تمرّ على ملأ من المسلمین إلّا أخذوا من تراب رجلیک و فضل طهورک لیستشفوا به و لکن حسبک أن ت منّی وأنا منک ترثنی و أرثک و أنت منّی بمنزلة هارون من موسى، إلّا أنّه لا نبیّ بعدی.».

کفایة الطالب فی مناقب علیّ ابن أبیطالب، محمّد بن یوسف الکنجیّ الشافعیّ، ج1، ص 264

امام علی علیه السلام فرمود: پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله روزی که خیبر را فتح کردم، فرمود: اگر نبود که عدّه ای از امّت من نسبت به تو آن می گفتند که مسیحیان نسبت به عیسی گفتند، سخنی در حق تو می گفتم که بر گروهی از مسلمانان نمی گذشتی مگر آنکه خاک قدم هایت و اضافه ی آب وضویت را برای شفا برمی داشتند. اما همین تو را بس که تو از من هستی و من از تو، از من ارث می بری و از تو ارث می برم، وجایگاه تو نسبت به من جایگاه هارون نسبت به موسی است، جز اینکه پیامبری بعد از من نیست. .


أهنّی وأبارک لکم مولد هارون النبیّ ووصیّه وباب مدینة علمه، یعسوب الدین وقائد الغرّ المحجّلین وأمیرالمؤمنین، صهر الرسول وزوج البتول، أبی الریحانتین وأبی اینبین، اسد اللّه الغالب وغالب کلّ غالب الإمام علیّ بن أبی طالب علیه أفضل الصلاة والسلام.


وقال رجل للحسین بن علیّ علیه السلام: یا ابن رسول الله أنا من شیعتکم ، قال : اتق الله ولا تدعین شیئا یقول الله لک کذبت وفجرت فی دعواک ، إن شیعتنا من سلمت قلوبهم من کل غش وغل ودغل ، ولکن قل أنا من موالیکم ومحبیکم.

بحار الانوار، العلّامة المجلسیّ، ج68، ص 156، ط مؤسسة الوفاء

مردی به امام حسین علیه السلام گفت: ای فرزند رسول خدا -صلّی اللّه علیه و آله- من از شیعیان شما هستم.
حضرت فرمودند: تقوای الهی پیشه کن و چیزی را ادعا نکن که خدا به تو بگوید: در ادعای خود دروغ گفتی و گناهکار شدی. همانا شیعیان ما کسانی هستند که قلب هایشان از هر گونه خیانت و نیرنگ و مکر پاک باشد. ولی بگو من از دوستان و دوست داران شما هستم.

عن ثابت بن أبی صفیة (ابو حمزة الثمالی) قال: قال علیّ بن الحسین علیهما السلام: إن للعباس عند الله تبارک وتعالى لمنزلة یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة.

الخصال، الشیخ الصدوق، ج 1، ص 68

امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: همانا برای عمویم عباس نزد خداوند جایگاهی است که تمام شهدا در روز قیامت غبطه ی او را بخورند.

عن أبی حمزة، عن علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه وآله: ما من خطوة أحب إلى الله من خطوتین: خطوة یسد بها [ مؤمن ] صفا فی سبیل الله، وخطوة یخطوها [ مؤمن ] إلى ذی رحم قاطع یصلها، وما من جرعة أحب إلى الله من جرعتین: جرعة غیظ یردها مؤمن بحلم، وجرعة جزع یردها مؤمن بصبر، وما من قطرة أحب إلى الله من قطرتین: قطرة دم فی سبیل الله، وقطرة دمع فی سواد اللیل من خشیة الله. 

الأمالی، الشیخ المفید، ج1، ص 11

امام سجاد علیه السلام فرمودند: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمودند:
نزد خداوند هیچ گامی محبوب تر از دو گام نیست:
گامی که مومن بر می دارد تا صفی که در راه خدا است را محکم سازد
و گامی که مومن بر می دارد تا با آنکه با او قطع رحم کرده، صله رحم به جا آورد.
و هیچ جرعه ای نزد خداوند دوست داشتنی تر از دو جرعه نیست:
جرعه خشمی که مومن به وسیله ی بردباری آن را باز می دارد
و جرعه ی ناشکیبایی که به واسطه ی صبر آن را بر می گرداند.
و هیچ قطره ای نزد خداوند عزیزتر از دو قطره نیست:
قطره ی خونی که در راه او بر زمین می ریزد
و قطره ای اشکی که در سیاهی شب از ترس او جاری می شود.


عشق به ماشین، آخر روانه ی تیمارستانش می کند!!
از هر دو جمله ی که به زبان می آورد، نهاد یا گزاره ی یکی ماشین است و علاوه بر آن از دو جمله ای که بشنود یا دو سوالی که از او بپرسند، ربط و بی ربط، ماشین جواب یکی از آن دو است.
+چه خبر؟ حالت چطور است؟
-والله! تا چه شود، بار باشد می بریم، نباشد می نشینیم (این جمله را در حالی می گوید که ماشین ندارد)
+ امروز خواهر و مادرت رفتند بازار فلان چیز را خریدند.
- میدانی؟! ماشین بودنی راحت هر روز می شود رفت و برگشت و خوش گذراند (یکی نیست به او بگوید که درست است که خانم ها عاشق بازار گردی و خرید هستند اما عشق هر روزی ددگی دارد)
+ حمام رفتنت یکی دو روزی دیر شده است ها!
- راستش!! قسمت شوفر این است که دیر به دیر حمام برود (آقا! تو شوفر نیستی که، بر فرض که شوفر بالقوه باشی، حمام، قسمت، قیافه ی من)
+ امروز کار و بار چطور بود؟ مغازه مشتری داشت؟
- نه بابا کدام مشتری!! الآن اگر ماشین داشتم کار پخش مواد غذایی انجام می دادم، خودم می رفتم سراغ مشتری.
این صحبت ها و مکالمه های رد و بدل شده همه سوای فحش و توهین هایی است که از فرط عصبانیت نثار کسانی می کند که باعث شدند ماشین را بفروشد. و البته جدای از خواب ها و رویاهایش که همگی با موضوع ماشین است: زنگ زد، بعد از سلام و احوالپرسی گفت: دیشب خواب دیدم من و مادر با وانت زدیم به دل جاده و با ماشین داریم می آییم خانه ی شما! و کمی بعد قطع کرد.
و باز هم جدای شب هایی که با فکر ماشین صبح می شود: خواهرش به او زنگ زده بود حالش را بپرسد، به او گفت: تا صبح نخوابیدم، داشتم تو جاده رانندگی می کردم. صورت خواهرش که از تعجب کش آمده بود را از پشت تلفن نمی توانست ببیند ولی از جمله ی او: وا! چه می گویی تو؟ آن را حدس زد و تصور کرد و در جواب گفت: تا صبح در رختخواب داشتم رانندگی می کردم.
تمام اینها یک طرف، ترانه هایش یک طرف دیگر: به جان تو! هر چه ترانه مناسب رانندگی است جمع کردم ریختم تو فلش، همه را هم حفظ کردم، یکی اش را گوش کن:
فراری مَ فراری مَ فراری، تا کی شب زنده داری
فراری مَ فراری مَ فراری، امان از دست آگاهی. .
با دیدنش تنها و تنها یاد پیام بازرگانی می افتم، البته با جواب ماشین:
+ سلام
- ماشین
+ جان؟
- ماشین
+ چی؟
-ماشین
+ کجا؟
- ماشین
نگاهش می کنم
- ماشین.
دیروز نگاهی به من انداخت و پرسید:
فردا که از خواب بیدار می شوی و چشم هایت را باز می کنی، اول چیزی که دوست داری ببینی چیست؟
من اگر این سوال را از او می پرسیدم حتما می گفت: نیسون (همان نیسان) آبی سپر استیل.
کمی فکر کردم و جواب دادم: مرگ.
یک لحظه آب و روغن غاطی کرد، پرسید: مرگ؟
گفتم: بله مرگ، خسته شدیم از این زندگی که همه اش باید دوید و به نتیجه ای نرسید.
دستش راستش را گذاشت جیب شلوارش و رفت، جلوبندی اش آمد پایین!!
پرسیدم: تو نمی خوای بمیری؟
گفت: نه بابا!
و من مطمئن بودم و هستم که هنگام جواب سوال من به ماشین فکر می کرد.


عَنْ زُرَارَةَ قَال:َ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع): اعْرِفْ إِمَامَکَ فَإِنَّکَ إِذَا عَرَفْتَهُ لَمْ یَضُرَّکَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ

الغیبة، محمّد بن إبراهیم النعمانیّ، ج1، ص 329، باب 25، ح1

امام صادق علیه السلام فرمودند: امام خودت را بشناس چرا که اگر او را شناختی پیش آمدن این امر(ظهور وبرپایی دولت اهل بیت علیهم السلام) یا به تاخیر افتادنش به تو ضرری نمی رساند.

أهنّی وأبارک لکم مولد الامام المهدی علیه السلام حجّة الله علی العالمین وبقیّته فی أرضه وذخیرته فیها الذی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً.

میلاد امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف را تبریک عرض میکنم.


قال الإمام أبو محمّد الحسن المجتبی علیه السلام:

 

*الخیر الذی لا شرّ فیه: الشکر مع النعمة والصبر علی النازلة.*

 

تحف العقول، ابن شعبة الحرّانی، صفحه 166، الطبعة السابعة، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت-لبنان

امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند:

*خیری که در آن شرّی نیست عبارت است از: شکر کردن به هنگام نعمت و صبر کردن بر بلا.*

 

​​​​​​سه کتاب به زبان عربی:

کتاب الإمام الحسن بن علی ع ، شجاعة ، قیادة ، وحکمة یة
http://alfeker.net/library.php?id=1773

کتاب صلح الإمام الحسن ع بین الواقع وظلم التأریخ، دراسة تحلیلیة
http://alfeker.net/library.php?id=2458

کتاب الإمام الحسن ع فی مواجهة الانشقاق الأموی
http://alfeker.net/library.php?id=2451


 

#مقاله: #علم_امام به #شهادت و#شبهه ناسازگاری آن با #عصمت

نویسندگان: #علی_ربانی_گلپایگانی و #محسن_رحمانی_زاده

یکی از مباحث مهم که موجب سوال، #شبهه و هجمه علیه #مذهب #تشیع شده، بحث #علم #امام به زمان و مکان #شهادت خود و در نتیجه ناسازگاری #عصمت با دستور #قرآن مبنی بر عدم انداختن خود در هلاکت و قبح عقلی این عمل است.
مقاله ی فوق الذکر پس از تقسیم #روایات دال بر علم امام به زمان و مکان شهادت خود به دوسته ی عام و خاص(که این قسم به نوبه ی خود به دو دسته ی تمام ائمه و امام خاص تقسیم می شوند)، ابتدا به بررسی سندی و دلالی(محتوایی) سیزده #روایت از روایات خاص پرداخته و پس از آن به جواب های علمای #شیعه به این شبهه پرداخته است.
این جواب ها به صورت تیتروار عبارت اند از:

1- عدم علم تفصیلی امام به تمام امور

2- مکلف بودن به #صبر با وجود علم تفصیلی امام به تمام امور

3- تکلیف آور نبودن #علم غیر متعارف(مقصود علمی است که از طریق #غیبی به دست می آید)

4- عدم شمول حکم گناه و قبح عقلی القاء در #تهلکه نسبت به #مرگ در راه #خدا

5- عدم شمول #گناه و قبح عقلی در صورت مترتب شدن فایده ای مهم تر بر مرگ و شهادت انسان

6- احتمال حاصل شدن #بداء و تغییر در زمان و مکان شهادت.

مؤلفین بر برخی از این جواب ها اشکال کرده و برخی دیگر را پس از جواب به بعضی اشکالات مطرح شده، پذیرفته اند.

لینک دانلود مقاله:
http://www.kalamislami.ir/article_104160.html


#کتاب #الإفادة_بحدیث_النظر_إلی_علیّ_عبادة
لمؤلّفه #عبدالعزیز_بن_الصدّیق_الغماری

هو کتاب -کما یشیر إلیه عنوانه- یعتنی بالحدیث #النبویّ: النظر إلی #علیّ وفی بعض إلی وجه علیّ #عبادة». فالمصنّف بعد ذکر المقدّمة التی فضّل فیها #أمیر_المؤمنین علیه السلام علی جمیع #الصحابة بما فیهم #الخلفاء الثلاث الأُول، ذکر #الرواة لهذه #الروایة من الصحابة وأنّهم اثنی عشر: #عبداللّه بن #مسعود، ابن #عبّاس، #جابر، #ثوبان، #أبوبکر، #عثمان بن عفّان، #ابو_هریرة، معاذ بن جبل، عمران بن حصین، أنس، عائشة و#أبوذر #الغفاری، وبیّن طرق الروایات وعلل الضعف والوضع التی ذکروها وردّ علی المضعّفین فی بعض الطرق وأثبت صحة بعض وردّ بعضاً آخر، وصحّح الحدیث فی نهایة المطاف.
وبعد هذا کلّه اجاب عن نکارة الحدیث بجوابین وردّها بذکر شواهد للجوابین.

التفت: 
1- بما أنّ المصنّف من #الصوفیین من أبناء العامّة ذکر فی المقدّمة أنّ المقصود من التشابه فی حدیث المنزلة بین الإمام علیّ علیه السلام و#هارون علیه السلام هو أن البغض لکلّ واحد منهما بغض للنبیّ صلّی اللّه علیه و آله ولموسی علیه السلام، والمراد من #الخلفیة فی #حدیث_الثقلین بلفظ إنّی خلفت إلی آخره» الخلافة الباطنیّة لعلیّ علیه السلام، لا الظاهریّة کما کانت لهارون علیه السلام، لکنّه لم یأت بدلیل لتقیید هذین الحدیثین سوی ما تفنّنه فی العبارة، فما عابه علی الآخرین عیب علیه.

2- بما أنّ المصنّف حصل علی إجازة نقل الروایة من أحد علماء #النجف الأشرف، نقل روایة أبی ذر عن #الشیخ_الطوسیّ رحمه اللّه.

3- هذا الکتیّب یفید من أراد الاستفادة فی علم الحدیث وغیره، لکنّه بما فیه من المصطلحات الحدیثیّة یصعب علی من لیس لدیه أقلّ معرفة بها.


سیب زمینی گران می شود، بازار دست چند نفر است
لیمو شیرین و لیمو ترش گران می شود، بازار دست چند نفر است
پیاز گران می شود، بازار دست چند نفر است
پراید گران می شود، بازار دست چند نفر است.
از سلطان شکر و سکه و ارز و کالای پزشکی رسیدیم به مجموعه ی چند نفره که در هر غائله ی گفته می شود: دست چند نفر است.
عجیب نیست فردا پس فردا این نسبت تصاعدی از یک نفر به چند نفر، به چند مجموعه و تشکل برسد و آخر سر کل مردم ایران مقصر شناخته بشوند و مسبب تمام گرانی ها مردم اعلام شوند و به عنوان متهم و مجرم باید بازخواست شوند.
آقایان! چند سوال:
آیا این چند نفر را می شناسید یا نه؟
اگر نمی شناسید، چرا اعلام می کنید چند نفر؟ اگر می شناسید چرا معرفی شان نمی کنید؟
دلیل معرفی نکردن چیست؟ از آنها می ترسید یا با آنها هم دست هستید؟ اگر هم دست هستید که وای به حال که رفیق قافله شریک است و اگر می ترسید همچنام وای به حال ما که یک عده ترسو مسئولیت اداره ی جامعه را به دست گرفتند.
البته احتمال سومی هست که بحث بود و نبود عرضه و توان مدیریتی است که اگر ندارید چرا خود را برای تصدی مسئولیت مطرح کردید؟
گزینه ی چهارم را هم فراموش نکنیم که عبارت است از همه ی گزینه ها!!!
آقایان! داد و فریاد نکنید بیخود و بی جهت به این وزیر و آن وزیر نامه و تلفن نزنید و دستور ندهید که بروند بررسی کنند ببینند علت گرانی چیست؟ چون این حرف ها و داد و قال ها سیاه بازی ای بیش نیست که هر چند وقت یک بار راه می اندازید و پس از آن چشم در چشم مردم می گویید: من صبح جمعه بیدار شدم، دیدم گران شده است!!!
راستی!! برای تان پیشنهاد تازه ای دارم که در انداختن تقصیرات به گردن مردم کمی تاخیر ایجاد می کند؛ آن هم اینکه مرحومه ی مغفوره ی شادروان، که یادش گرامی باد و نامش پر آوازه، مه لقا خانِم را به کمک بطلبید و از این بعد شما بگویید:
کی پیاز را گران کرد؟
ما بگوییم: مه لقا خانِم.
- کی پراید را گران کرد؟
- مه لقا خانِم
- کی حبوبات را گران کرد؟
- مه لقا خانِم


و قال فی خطبة له علیه السلام:

 *إِنَّمَا مَثَلِی بَیْنَکمْ کمَثَلِ السِّرَاجِ فِی الظُّلْمَةِ یَسْتَضِی‏ءُ بِهِ مَنْ وَلَجَهَا.* 

نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه 187

حضرت در ضمن خطبه ای فرمودند:

 *همانا من در میان شما چونان چراغ درخشنده در تاریکى هستم، که هر کس به آن روى مى آورد از نورش بهرمند مى گردد.* 

 

 

روى عطاء، عن عبد الله بن شداد بن الهاد قال: وددت أن أترک فأحدّث بفضائل علیّ بن أبی طالب ع یوماً إلى اللیل و أنّ عنقی هذه ضربت بالسیف . قال: فالأحادیث الواردة فی فضله لو لم تکن فی الشهرة و الاستفاضة و کثرة النقل إلى غایة بعیدة لانقطع نقلها؛ للخوف و التقیة من بنی مروان مع طول المدّة و شدّة العداوة .
و لولا أنّ للّه -تعالى- فی هذا الرجل سرّاً یعلمه من یعلمه لم یرو فی فضله حدیث، و لا عرفت له منقبة.

شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج4، ص 73، الناشر: مکتبة آیة اللّه المرعشیّ النجفیّ

عبد اللّه بن شداد هاد گوید: دوست می داشتم که رها می شدم و فضائل علی (علیه السلام) را از روز تا شب روایت می کردم تا اینکه گردنم با شمشیر زده می شد.
و گفت: روایاتی که در فضیلت او وارد شده است اگر از نظر شهرت و استفاضه و زیاد نقل شدن به نهایت زیاد نبود، نقل کردن شان به دلیل ترس و تقیه از بنی مروان با وجود حکمرانی طولانی شان و دشمنی شدیدشان، قطع می شد.
و اگر خداوند متعال در این مرد رازی قرار نمی داد که آن کسانی که می دانند(آن راز چیست) می شناسند، در فضیلت او حدیثی نقل نمی شد و منقبتی برای او شناخته نمی شد.


أعزّیکم بذکری استشهاد الإمام أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام وألتمسکم الدعاء.

سالروز شهادت امام علی علیه السلام را خدمت شما تسلیت عرض می کنم. التماس دعا


وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ
ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺟﺰ ﺁﻧﻪ ﺗﻠﺎﺵ ﻛﺮﺩﻩ [ ﻫﻴ ﻧﺼﻴﺐ ﻭ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﻱ ]ﻧﻴﺴﺖ.

(النجم/ 39)

چند ماجرا:

یک:
بعد از دو روز وارد قسمت مدیریت وبلاگم می شوم و طبق معمول نه نظر جدیدی، نه دنبال کننده ی تازه ای، مثل همیشه پاکِ پاک، البته به جز وبلاگ هایی که دنبال می کنم که مدام مطالب جدید، جایگزین مطالب قبلی می شوند.
روی یکی از مطالب کلیک می کنم؛ وبلاگی با زمینه ی سیاه و عکس پروفایل چهره ای که دود سرتاسر فضای دور و برش را پر کرده است.
عنوان مطلب: تاریکی این روزهای من
متن مطلب: تلاطم دریای زندگی من از امواج کوچکی شروع شده بود اما این روزها به سونامی تبدیل شده است و تمام من و هر آنچه دارم را با خود می برد.
من باکی ندارم از بردن، از رفتن، که در این دنیای مرده ها من همچون دیگران بی روح زاده شدم.
پ ن 1: فاز سنگین، اهلش نیستی نخون، معذرت خواهی ام نمی کنم.
پ ن 2: تو این دنیای مسخره با آدمای مسخره تر و بدبیاری و شانس نداشتن فقط ترسه که نگهم داشته از رفتن.
پ ن 3: لعنت به ترس، لعنت به دنیا، لعنت به شانس نداشته.

از فاز سنگین وبلاگ دست می کشم و از تاریکی آن فرار می کنم و عطای دیدن دیگر مطالب را به لقایش می بخشم.


دو:
الف -الو، سلام.
ب- سلام
الف- خوبی؟ چه خبرا؟ چه میکنی؟
ب- سلامتی، ممنون، خبری نیست، تو چه خبرا؟ چه میکنی؟
الف- مام هستیم، خبری نیست.
ب- کار و بار؟
الف- زیاد خوب نیست. میدونی که من چند وقت بیشتر اینجا نیستم، پولمو که جمع کنم میزنم تو کاری که دوست دارم.
ب- تو میتونی، فقط تلاشتو بکن، ان شاءالله که میشه.
الف- نه میدونی: کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت، به ما که رسید قلم از دستش افتاد و گفت: تو برو بشو اسیر سرنوشت.
ب- از این فازای الکی بر ندار برا ما، تلاشتو بکن ان شاءالله که موفق میشی.
الف- نــــــه خب، من تلاشمو میکنم، ولی میدونی، واقعیت همینه که گفتم، شونه ی من مثل سنگِ زیر آفتاب سخت و سفت و داغ و بی دونه است، هیچ پرنده ی شانسی نمیشینه روش.


سه:
ساعت شش بعد از ظهر از خواب بیدار شده بود. از مادرم پرسیدم: ساعت چند خوابید؟
- ساعت هفت صبح امد خونه، همون موقع خوابید.
با موهای ژولیده و قیافه ی ناراحت و گرفته از مادرم پرسید: ناهار چی داریم؟
- بادمجون و گوجه سرخ کرده با سبزی خوردنی.
- اینم شد غذا؟ مرغی، قیمه ای، قرمه سبزی. این چه کوفتیه میذاری جلوم؟! حالم بهم خورد اه.
با این جمله سینی را با پایش هل داد و از خود دور کرد و بلند شد که لباس بپوشد بیرون برود.
نگاهی به مادرم می اندازم و او برای اینکه جر و بحثی پیش نیاید و سر و صدایی راه نیفتد نگاهم را با نگاهی غمبار جواب می دهد.
شلوار جینِ آبی رنگ و کمی تنگ خود را پوشیده بود و سعی می کرد سر پر مویش را از یقه ی تی شرتش بیرون بیاورد. در این حال به غر زدنش ادامه داد و گفت: من شانس ندارم که، اگه شانس داشتم مثل تخم مرغ شانسی که دست یک بچه ی ندار افتاده باشه و فکر می کرد حداقل اندازه ی پولش چیزی به دست میاره و آخر سر یه لواشک و یه شکلات نصیبش شده، تو یه خونواده ی ندارِ سبزی خور با یه لونه اندازه ی قوطی کبریت به دنیا نمیومدم.
خدایا! این همه پولدارِ خوشکل تو این شهر هست که هم پول دارن، هم خوشکلن، چی می شد منم میدادی به همچین خونواده ای که هم پول داشته باشم، هم این دماغ درازی که اگه خرطوم فیل نباشه قطعا دماغ مورچه خواره نداشتم؟
گندش بزنن این شانسو.
این جمله آخری را گفت و دستی به موهایش کشید و در خانه را محکم کوبید و رفت.


چهار:
بعد از چند سال دیدمش؟ اگر اشتباه نکنم بعد از دو سال. شاید زمان زیادی باشد برای ندیدن عمویم اما قطعا زمان خیلی کمی است برای این همه تغییر؛ از آن صورت گوشتی و بدن گنده با شکمی که کمی برآمده بود، دو گونه ی استخوانی و چشم های تو رفته ی دور کبود باقی مانده بود و هیکل چهار شانه ی آب رفته ای که استخوان های شانه مثل شاخه های درختی به دو طرف کشیده شده بودند و پیراهنی که به تن زار می زد و شلواری که مدام آن را بالا می کشید.
- چی شده یادی از عموت کردی؟ راه گم کردی یا امروز آفتاب از مغرب طلوع کرده؟
- عموجان! اگه ناراحتی بلند شم برم.
- هه! بعد دو سال یادی از عموت کردی، حالا میخوای ناراحت نباشم و میخوای بری؟ نه کجا میری عمو! تازه اومدی.
حرفی نمی زنم چون احساس می کنم حق دارد، هر چند او هم در این دو سال خبری از من نگرفته است، امّا این کوچک تر است که باید به دیدار بزرگتر برود.
- آهای زن! چایی چی شد پس؟!
- زحمت نکش عمو، اومدم خودتونو ببینم
- نترس عمو! چایی مون بی نمکه، نمک گیرت نمیکنه
- زبونت هنوزم تیز و زهر داره
- آره عمو! این زهرماری همه چیزمو ازم گرفت جز زبون زهر دارم که تیزتر و تندترش کرده.
آهای زن! کجا موندی پســـ.
زن عمویم با چادری کهنه تر از لباس شوهرش، سینی زنگ زده ای به دست با سه استکان چایی پر رنگ و قندون سفید رنگ بدون در نشست، کمی احوال پرسی کرد و ساکت شد.
- آره عمو! این زهرماری از بد بیاریه. من نه از خونواده شانس آوردم، نه از رفیق.
زن عمو با شنیدن این جمله لب هایش را گاز گرفت اما حرفی نزد.
- عمو! شانس تو زندگی خیلی مهمه. ببین من که میگم از رفیق شانس نیاوردم برا اینه که رفیق منو انداخت تو این راه، دو-سه باری هم که رفتم کمپ باز رفیق منو کشوند تو این راه. تو زندگیت حواست باشه از رفیق شانس بیاری.


ورُوی أنّ أمیرَ المؤمنین علیه السلام سَهِر تلک اللیلة ، فاکثر الخروج والنظر فی السماء وهو یقول : واللّه ما کَذَبْتُ ولا کُذِبْتُ ، وإنّها اللیلة التی وُعِدتُ بها » ثمّ یعاود مضجعه ، فلمّا طلع الفجر شدّ ازاره وخرج وهو یقول:

أُشدُدْ حَیازِیمَک للموت /// فإن الموتَ لاقیک

ولاتجْزَع من الموت /// إذا حلّ بوادیک

الإرشاد، الشیخ المفید، ج1، ص17، الناشر: مؤتمر الشیخ المفید، الطبعة الأولی، 1413 ق، قم

روایت شده است که امیر المؤمنین علیه السلام آن شب (شب ضربت خوردن) را تا صبح بیدار بود، و زیاد بیرون( به حیات) می رفت و آسمان را نگاه می کرد و در این حال می گفت: به خدا قسم نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده است، این همان شبی است که به من وعده داده شده بود.
پس از آن به رختخواب بر می گشت، و هنگامی که فجر طلوع کرد لباسش را پوشید و بیرون رفت در حالی که می گفت:
برای مرگ آماده باش /// که مرگ قطعا با تو رو در رو می شود
و از مرگ شکایت نکن /// هنگامی که به کوی تو آمد


جمله ی من از تک تک شما یاد می گیرم» نقل و نبات صحبت های آقا اسماعیل است. به خصوص وقتی که کاری را اشتباه انجام می دهد و یکی از جمع، کار درست را به او یادآوری می کند؛ من از تک تک شما یاد می گیرم». در وهله ی اول و بدون هیچ سابقه ی آشنایی، این جمله از مردی با سر و ریش سفید، آدمی را به تواضع و فروتنی گوینده رهنمون می سازد، اما تکرار مداوم آن طی آن چند روز و چند ماه، پیش و بیش از فروتنی، نشان سادگی، و بعد از مدتی طولانی دلیلِ بلاهت و جهالت است!!!

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها