سلام نرگسم!

سلام عزیزتر از جانم!

امشب تو پیش من نیستی. مادرت دوست داشت برود خانه ی مادربزرگ من و یک روزی را آنجا با عمه های من سر کند. دوره ی نامزدی بعد از اینکه مادرت را آورده بودم اهواز و چند روزی را اینجا گذراند، برگشتیم اردبیل و یک بار به دایی اش گفتم: این دختر شما به پدر من می گوید: پدرجون! و به مادرم: مادرجون، این مشکلی ندارد اما اینکه به عمه های من بگوید: عمه جون، این را کجای دلم بگذارم؟ دایی مادرت و مادربزرگت و مادربزرگ مادرت که همگی آنجا بودند زندند زیر خنده. البته الآن نمی گوید: عمه جون، اما از کلمه ی عمه پیش از اسم عمه هایم استفاده می کند و این نشان دهنده ی احترامی است که به آنها می گذارد که از تربیت خوب خانوادگی او نشأت می گیرد، دست مادربزرگت درد نکند با این دختر بزرگ کردنش و خدا او را نگه دارد.

مادرت با دو عمه ی آخری من روابط دوستانه ای دارد و برای بودن با این دو، امشب رفته است خانه ی مادربزرگم و تو را هم با خودش برده است. پس از اولین شب تولدت که در بیمارستان ماندی، این دومین شبی است که کمی از من دور می شوی و فاصله می گیری. ایام تعطیلات نوروز که رفته بودیم اردبیل و خاله ات و شوهرش و بچه هایش هم آمده بودند، بنا به دلایل شرعی و حفظ حریم، من خانه ی پایینی خانه ی مادربزرگت می خوابیدم و تو بالا پیش مادرت، اما فاصله ات زیاد نبود، بر خلاف امشب و اولین شب تولدت.

داشتم کلیپ هایت را نگاه می کردم، کلیپ هایی که گاه و بیگاه از تو می گیرم تا خاطره ای بماند برای من و مادرت و تو.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها