عشق به ماشین، آخر روانه ی تیمارستانش می کند!!
از هر دو جمله ی که به زبان می آورد، نهاد یا گزاره ی یکی ماشین است و علاوه بر آن از دو جمله ای که بشنود یا دو سوالی که از او بپرسند، ربط و بی ربط، ماشین جواب یکی از آن دو است.
+چه خبر؟ حالت چطور است؟
-والله! تا چه شود، بار باشد می بریم، نباشد می نشینیم (این جمله را در حالی می گوید که ماشین ندارد)
+ امروز خواهر و مادرت رفتند بازار فلان چیز را خریدند.
- میدانی؟! ماشین بودنی راحت هر روز می شود رفت و برگشت و خوش گذراند (یکی نیست به او بگوید که درست است که خانم ها عاشق بازار گردی و خرید هستند اما عشق هر روزی ددگی دارد)
+ حمام رفتنت یکی دو روزی دیر شده است ها!
- راستش!! قسمت شوفر این است که دیر به دیر حمام برود (آقا! تو شوفر نیستی که، بر فرض که شوفر بالقوه باشی، حمام، قسمت، قیافه ی من)
+ امروز کار و بار چطور بود؟ مغازه مشتری داشت؟
- نه بابا کدام مشتری!! الآن اگر ماشین داشتم کار پخش مواد غذایی انجام می دادم، خودم می رفتم سراغ مشتری.
این صحبت ها و مکالمه های رد و بدل شده همه سوای فحش و توهین هایی است که از فرط عصبانیت نثار کسانی می کند که باعث شدند ماشین را بفروشد. و البته جدای از خواب ها و رویاهایش که همگی با موضوع ماشین است: زنگ زد، بعد از سلام و احوالپرسی گفت: دیشب خواب دیدم من و مادر با وانت زدیم به دل جاده و با ماشین داریم می آییم خانه ی شما! و کمی بعد قطع کرد.
و باز هم جدای شب هایی که با فکر ماشین صبح می شود: خواهرش به او زنگ زده بود حالش را بپرسد، به او گفت: تا صبح نخوابیدم، داشتم تو جاده رانندگی می کردم. صورت خواهرش که از تعجب کش آمده بود را از پشت تلفن نمی توانست ببیند ولی از جمله ی او: وا! چه می گویی تو؟ آن را حدس زد و تصور کرد و در جواب گفت: تا صبح در رختخواب داشتم رانندگی می کردم.
تمام اینها یک طرف، ترانه هایش یک طرف دیگر: به جان تو! هر چه ترانه مناسب رانندگی است جمع کردم ریختم تو فلش، همه را هم حفظ کردم، یکی اش را گوش کن:
فراری مَ فراری مَ فراری، تا کی شب زنده داری
فراری مَ فراری مَ فراری، امان از دست آگاهی. .
با دیدنش تنها و تنها یاد پیام بازرگانی می افتم، البته با جواب ماشین:
+ سلام
- ماشین
+ جان؟
- ماشین
+ چی؟
-ماشین
+ کجا؟
- ماشین
نگاهش می کنم
- ماشین.
دیروز نگاهی به من انداخت و پرسید:
فردا که از خواب بیدار می شوی و چشم هایت را باز می کنی، اول چیزی که دوست داری ببینی چیست؟
من اگر این سوال را از او می پرسیدم حتما می گفت: نیسون (همان نیسان) آبی سپر استیل.
کمی فکر کردم و جواب دادم: مرگ.
یک لحظه آب و روغن غاطی کرد، پرسید: مرگ؟
گفتم: بله مرگ، خسته شدیم از این زندگی که همه اش باید دوید و به نتیجه ای نرسید.
دستش راستش را گذاشت جیب شلوارش و رفت، جلوبندی اش آمد پایین!!
پرسیدم: تو نمی خوای بمیری؟
گفت: نه بابا!
و من مطمئن بودم و هستم که هنگام جواب سوال من به ماشین فکر می کرد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها